شعرهای کوتاه
یک هر روز می میریم ! با قیمت های سرسام آور با آرزوهایی که در دل مان مُرد و کلاغهایی که خواب مان را آشفته می کنند ! این سرزمین بدون کاوه ! هر روز زمستانی تر می شود و بهار از شاخههای درختان...
یک
هر روز می میریم !
با قیمت های سرسام آور
با آرزوهایی که در دل مان مُرد
و کلاغهایی که خواب مان را آشفته می کنند !
این سرزمین بدون کاوه !
هر روز زمستانی تر می شود
و بهار از شاخههای درختان !
فرار می کند !
دو
انگار بهار خانهام نیست
آواز هزار خانهام نیست
ای وای تبرچه کرده با باغ !
جز مرکب دار خانه ام نیست
سه
بهار !
در چشم هایت می رقصد
بانو !
پلک هایت را مبند !
باغ می میرد !
چهار
صبح را !
از سبد آفتاب بر می دارم
می گردم دور دنیا !
تا شب را از زمین بردارم.
پنج
هراس از گرگ ها !
برههای شعرم !
چرا نمی روند
وقتی سگها !
همدست آنها می شوند
در آغل ها می مانند
گرسنگی بهتر از جان دادن
زیر دندان گرگ هاست !
شش
پرندگانی در قفس !
انتظار ترا می کشند
آی آزادی !
در اسارت کدام اهریمنی !
که صدای قدمهایت نمی آید.
هفت
روزی می آید
قفس ها را می شکند
پرندهها را پرواز می دهد
و آسمان را !
از کرکس ها می گیرد
آزادی !
در پشت میله ها نخواهد ماند.
هشت
لبخند هایت !
بوی نارنج های تازه را می دهند
گیسوهایت را !
به باد بسپار !
اهریمن !
از رقص موهایت می ترسد
زلیخای من !
برقص با یوسف ها !
فردا همهی ما !
کوزه هایی خواهیم شد
پر از شراب های کهنه !
که دخترکانی لب بر آن می گذارند
که طعم انارهای سرخ را می دهند.
هر روز می میریم !
با قیمت های سرسام آور
با آرزوهایی که در دل مان مُرد
و کلاغهایی که خواب مان را آشفته می کنند !
این سرزمین بدون کاوه !
هر روز زمستانی تر می شود
و بهار از شاخههای درختان !
فرار می کند !
دو
انگار بهار خانهام نیست
آواز هزار خانهام نیست
ای وای تبرچه کرده با باغ !
جز مرکب دار خانه ام نیست
سه
بهار !
در چشم هایت می رقصد
بانو !
پلک هایت را مبند !
باغ می میرد !
چهار
صبح را !
از سبد آفتاب بر می دارم
می گردم دور دنیا !
تا شب را از زمین بردارم.
پنج
هراس از گرگ ها !
برههای شعرم !
چرا نمی روند
وقتی سگها !
همدست آنها می شوند
در آغل ها می مانند
گرسنگی بهتر از جان دادن
زیر دندان گرگ هاست !
شش
پرندگانی در قفس !
انتظار ترا می کشند
آی آزادی !
در اسارت کدام اهریمنی !
که صدای قدمهایت نمی آید.
هفت
روزی می آید
قفس ها را می شکند
پرندهها را پرواز می دهد
و آسمان را !
از کرکس ها می گیرد
آزادی !
در پشت میله ها نخواهد ماند.
هشت
لبخند هایت !
بوی نارنج های تازه را می دهند
گیسوهایت را !
به باد بسپار !
اهریمن !
از رقص موهایت می ترسد
زلیخای من !
برقص با یوسف ها !
فردا همهی ما !
کوزه هایی خواهیم شد
پر از شراب های کهنه !
که دخترکانی لب بر آن می گذارند
که طعم انارهای سرخ را می دهند.