سیبِ ممنوعه

تو ای آدم ندانستی گناهت را ندانستی قسم بر سیب ممنوعه خدایت را ندانستی شکستی بالِ پروانه پریدن را ندانستی به چاه وسوسه امّا رسیدن را ندانستی به رسمِ آتش و جنگل ندامت را ندانستی به نامِ خاک و...
تو ای آدم ندانستی
گناهت را ندانستی
قسم بر سیب ممنوعه
خدایت را ندانستی
شکستی بالِ پروانه
پریدن را ندانستی
به چاه وسوسه امّا
رسیدن را ندانستی
به رسمِ آتش و جنگل
ندامت را ندانستی
به نامِ خاک و خاکستر
اسارت را ندانستی
بهشت از ما گرفتی و
غرامت را ندانستی
حرامم کرده ای جان را
حلالت را ندانستی
کجایِ قصّه خوابیدی
که حالت را ندانستی
به قابِ شعرِ امروزم
ملامت را ندانستی
زمردپور
گناهت را ندانستی
قسم بر سیب ممنوعه
خدایت را ندانستی
شکستی بالِ پروانه
پریدن را ندانستی
به چاه وسوسه امّا
رسیدن را ندانستی
به رسمِ آتش و جنگل
ندامت را ندانستی
به نامِ خاک و خاکستر
اسارت را ندانستی
بهشت از ما گرفتی و
غرامت را ندانستی
حرامم کرده ای جان را
حلالت را ندانستی
کجایِ قصّه خوابیدی
که حالت را ندانستی
به قابِ شعرِ امروزم
ملامت را ندانستی
زمردپور