با سرخ خزان

با سرخ خزان در جامِ نِگَه سرخِ خزان ریخته مستیم بر حاشیه ی قالی پاییز نشستیم بر صحنه یِ یکرنگیِ پاییز و غروبش مسحورِ مِهی در گُسلِ صخره ی سختیم ز آرایشِ امواجِ زرین، ساحل و جنگل...

در جامِ نِگَه سرخِ خزان ریخته مستیم
بر حاشیه ی قالی پاییز نشستیم
بر صحنه یِ یکرنگیِ پاییز و غروبش
مسحورِ مِهی در گُسلِ صخره ی سختیم
ز آرایشِ امواجِ زرین، ساحل و جنگل
نقاشی و هاشورِ سحر؛ پرده پرستیم
سبزیًِ صنوبر به دلِ سرو سپاریم
در زرکده ی تاک نیایشگرِ هستیم
با رقصِ دلارایِ گل و تَشکده یِ باد
برگیم که از پیچشِ بیهوده گسستیم
سنجاقکِ مشتاقِ پَران بر نفسِ رود
ماییم که در موجِ زمستانه شکستیم
هر فصل که آهنگِ زمان نازده بگذشت
از فکرِ فراسویِ سفر دیده نبستیم
پایانگهِ ما حسرت گلبرگِ چروکیست
تسلیم گذرگه، به سراشیبیِ پستیم
نوشید میِ جان به ابد خامُشیِ خاک
بر خالیِ جامِ سیَهَش چامِه شکستیم