اسب سرکش

اسب سرکش ........... من آن اسب سرکش دورانم همچون رعدی در حال تاخت و تازم من آن سالم و ماه و روز، گر بدانی این خاک تن شده زندان دورانم زمانی آزاد و پرشور بودم اینک اما اسیر و دربدرم یا که در...
اسب سرکش
...........
من آن اسب سرکش دورانم
همچون رعدی در حال تاخت و تازم
من آن سالم و ماه و روز، گر بدانی
این خاک تن شده زندان دورانم
زمانی آزاد و پرشور بودم
اینک اما اسیر و دربدرم
یا که در هر زمان و دورانی
شده کارم سواری دادن بی بهانه
و گذر کردن از تباهی و ویرانه
نالانم ز افکار نادانان این زمانه
سواری می گیرند وخود نمی دانند که
هستند همپای من راهی یک میخانه
دیگر شب باشد یا که روز
چه فرقی دارد اگر باخورشید همگام باشیم
شبانه روز بفکر یاری از جنس آسمانی باشیم
من آن یاری را می شناسم
که خود نور است
گرچه اینک جسمی مانند ما ندارد
ولی بدور از تاریکی و تور است
قدرتش آنقدر زیاد است
که گذشته و حال و آینده را جلوی چشمانم
نمایان می کند
آن چیزهای نادیده را برایم مکشوف و آشکار
ویا حل آن را آسان می کند
ای کاش، مردم
چشم و گوش بینا و شنوایی داشتند
به راحتی گذر می کردند از میان تن، ها
آنگاه
می فهمیدند که چه قدرتی
در جسم و روح دارند
من اسی
میان نسل سوخته ای گرفتار شده ام
همانند اسب سرکشی
به گرد جهان چرخان و آواره شده ام
می بینم آنچه را که باید دید
ولی در راه
تشنه رفتن به میخانه ها شده ام
من آن اسب سرکش
دوران را به چشم خود دیدم
دیدم همه مردم در خواب و
حتی از خود هم غافل شدند
دیگر این
ثانیه ها با دقایق تلخ در ستیز است
ساعات زمان به جلو می رود
ولی باید به خواب ماندگان گفت
نمیشود زمان را به عقب یا که جلو کشاند
ولی میشود سوار بر بال فرشته افکارمان شد و
خود را با زمانه جلو کشاند
آری اسب سرکش
هزاران تعبیر دیگر هم دارد
اگر تشنه دانستنی تو بیا
به میهمانی قلب من
..... از اسی .....
...........
من آن اسب سرکش دورانم
همچون رعدی در حال تاخت و تازم
من آن سالم و ماه و روز، گر بدانی
این خاک تن شده زندان دورانم
زمانی آزاد و پرشور بودم
اینک اما اسیر و دربدرم
یا که در هر زمان و دورانی
شده کارم سواری دادن بی بهانه
و گذر کردن از تباهی و ویرانه
نالانم ز افکار نادانان این زمانه
سواری می گیرند وخود نمی دانند که
هستند همپای من راهی یک میخانه
دیگر شب باشد یا که روز
چه فرقی دارد اگر باخورشید همگام باشیم
شبانه روز بفکر یاری از جنس آسمانی باشیم
من آن یاری را می شناسم
که خود نور است
گرچه اینک جسمی مانند ما ندارد
ولی بدور از تاریکی و تور است
قدرتش آنقدر زیاد است
که گذشته و حال و آینده را جلوی چشمانم
نمایان می کند
آن چیزهای نادیده را برایم مکشوف و آشکار
ویا حل آن را آسان می کند
ای کاش، مردم
چشم و گوش بینا و شنوایی داشتند
به راحتی گذر می کردند از میان تن، ها
آنگاه
می فهمیدند که چه قدرتی
در جسم و روح دارند
من اسی
میان نسل سوخته ای گرفتار شده ام
همانند اسب سرکشی
به گرد جهان چرخان و آواره شده ام
می بینم آنچه را که باید دید
ولی در راه
تشنه رفتن به میخانه ها شده ام
من آن اسب سرکش
دوران را به چشم خود دیدم
دیدم همه مردم در خواب و
حتی از خود هم غافل شدند
دیگر این
ثانیه ها با دقایق تلخ در ستیز است
ساعات زمان به جلو می رود
ولی باید به خواب ماندگان گفت
نمیشود زمان را به عقب یا که جلو کشاند
ولی میشود سوار بر بال فرشته افکارمان شد و
خود را با زمانه جلو کشاند
آری اسب سرکش
هزاران تعبیر دیگر هم دارد
اگر تشنه دانستنی تو بیا
به میهمانی قلب من
..... از اسی .....