حسرت جانکاه


حسرت جانکاه

آمدی افسون کنی اما تو جانم برده ای درد را اکنون به مغز استخوانم برده ای عشق را روی زبان جاری نمودم لیک تو آیه‌ی آرامش از روح‌ و‌ روانم برده‌ای وای از آغوش‌تو ، آن حسرت جانکاه هجر ذره ذره وارد خون و...

آمدی افسون کنی اما تو جانم برده ای
درد را اکنون به مغز استخوانم برده ای

عشق را روی زبان جاری نمودم لیک تو
آیه‌ی آرامش از روح‌ و‌ روانم برده‌ای

وای از آغوش‌تو ، آن حسرت جانکاه هجر
ذره ذره وارد خون و روانم برده‌ای

مست گشتم از می و از باده بگریزم ولی
ظاهراً جام می و نوش از دهانم برده‌ای

مایه‌ی آرامشت بودم ولی هر لحظه را
تا ورای حادثه دامن‌کشانم برده ای

نوشدارویت شدم در هر فراق و درد و غم
حیف ِ احساسم ، تو تا مرز خزانم برده ای

حسرتم افزودی و لایق ندیدی بر رقیب
تا فراسویی ز حرف ، حدس و گمانم برده‌ای

بارها دست دعای من به درگاهت بلند
حیف نشنیدی وُ هم نام و نشانم برده‌ای

فریما محمودی

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


دانلود موزیک فوق العاده غمگین امان از گریه های زیر باران