داستان مینیمال بی خوابی نوشتۀ ویرخیلیو پینی یرا


ترجمه: اسدلله امرایی مرد زود به رختخواب می رود، اما خوابش نمی برد. غلت می زند. ملحفه ها را می اندازد. کمی مطالعه می کند. چراغ را خاموش می کند اما باز نمی تواند بخوابد. ساعت سه صبح بلند می شود. در خانه دوست و همسایه اش را می زند، پیش او درددل می کند […]

داستان مینیمال بی خوابی نوشتۀ ویرخیلیو پینی یراترجمه: اسدلله امرایی
مرد زود به رختخواب می رود، اما خوابش نمی برد. غلت می زند. ملحفه ها را می اندازد. کمی مطالعه می کند. چراغ را خاموش می کند اما باز نمی تواند بخوابد. ساعت سه صبح بلند می شود. در خانه دوست و همسایه اش را می زند، پیش او درددل می کند و به او می گوید که خوابش نمی برد. از او راهنمایی می خواهد. دوستش پیشنهاد می کند که قدمی بزند. شاید خسته شود. بعد باید فنجانی جوشانده برگ زیرفون بنوشد و چراغ را خاموش کند. همه این کارها را می کند اما باز خوابش نمی برد. بلند می شود این بار به سراغ پزشک می رود. پزشک هم طبق معمول حرف هایی می زند و مرد باز هم نمی تواند بخوابد. ساعت شش صبح تپانچه ای را پر می کند و مغزش را متلاشی می کند.
مرد مرده است اما هنوز خوابش نمی برد. بی خوابی خیلی بدپیله است.

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه داستان

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


نقاشی شب قدر ؛ نقاشی های کودکانه ساده مخصوص شب های قدر