شعر آن‌جا که تویی غم نبود از معینی کرمانشاهی


آن‌جا که تویی غم نبود ، رنج و بلا هم مستی نبود دل نبود ، شور و نوا هم این‌جا که منم ، حسرت از اندازه فزون‌ست خود دانی و ، من دانم و ، این خلق خدا هم آن‌جا که تویی ، یک دل دیوانه نبینی تا گرید و گریاند از آن گریه ، […]

شعر آن‌جا که تویی غم نبود از معینی کرمانشاهیآن‌جا که تویی غم نبود ، رنج و بلا هم
مستی نبود دل نبود ، شور و نوا هم

این‌جا که منم ، حسرت از اندازه فزون‌ست
خود دانی و ، من دانم و ، این خلق خدا هم

آن‌جا که تویی ، یک دل دیوانه نبینی
تا گرید و گریاند از آن گریه ، تو را هم

این‌جا که منم ، عشق به سرحد کمال‌ست
صبر است و سلوک‌ست و سکوت‌ست و رضا هم

آن‌جا که تویی باغی اگر هست ندارد
مرغی چو من ، آشفته و افسانه‌سرا هم

این‌جا که منم جای تو خالی‌ست به هر جمع
غم سوخت دل جمل یاران و مرا هم

آن‌جا که تویی جمله سر شور و نشاطند
شه‌زاده و شه ، باده به دستند و گدا هم

این‌جا که منم بس که دورویی و دورنگی‌ست
گریند به بدبختی خود ، اهل ریا هم

شعر آن‌جا که تویی غم نبود از معینی کرمانشاهی

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعر

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


دختر امریکاییِ دو سر که با هر دو سرش حرف میزند !