داستان کودکانه (انگوری و خاله پیش پیش)


داستان کودکانه (انگوری و خاله پیش پیش) وب سایت نازوب: داستان های کودکانه و بسیار جذاب و خواندنی با زبانی ساده و سلیس را برای شما عزیزان گردآوری کرده ایم تا تنها با یک کلیک زیبا و جذاب ترین داستان ها را برای کودکان دلبندتان بخوانید. بدون هزینه و اتلاف وقت ! … انگوری یک گربه سیاه کوچولو بود. یک روز مادر صدایش زد و...

داستان کودکانه (انگوری و خاله پیش پیش)

وب سایت نازوب: داستان های کودکانه و بسیار جذاب و خواندنی با زبانی ساده و سلیس را برای شما عزیزان گردآوری کرده ایم تا تنها با یک کلیک زیبا و جذاب ترین داستان ها را برای کودکان دلبندتان بخوانید. بدون هزینه و اتلاف وقت ! …

انگوری یک گربه سیاه کوچولو بود. یک روز مادر صدایش زد و گفت:«انگوری جان! امروز این ظرف پنیر را برای خاله پیش پیش ببر. توی راه مواظب سگ ها باش. سگ ها دشمن گربه ها هستند. آن ها را دنبال می کنند و می گیرند و می خورند.»

انگوری گفت: «باشه مامان، مواظبم.»

و پنیر را در سبد کوچکی گذاشت و به راه افتاد. خاله پیش پیش در دهکده دیگری زندگی می کرد.

داستان کودکانه (انگوری و خاله پیش پیش)

انگوری رفت و رفت. او تا آن روز هیچ سگی را ندیده بود. انگوری از کنار مزرعه ای می گذشت که حیوان سبز کوچکی دید. او وسط راه نشسته بود و اطراف را نگاه می کرد.

انگوری با خود گفت: «نکند این سگ باشد؟ ولی با این کوچولویی چطوری می خواهد مرا دنبال کند و بگیرد؟»

انگوری جلو رفت و با صدای بلندی گفت: «سلام آقا سگه! حتماً خیلی دلت می خواهد که مرا دنبال کنی و بگیری.»

آن حیوان سبز، یک قورباغه بود. با صدای بلندی خندید، قورقور کرد و گفت: «چه گربه کوچولوی نادانی هستی! من که سگ نیستم. قورباغه ام. حالا راهت را بگیر و برو. اگر واقعاً یک سگ دیدی، خیلی مراقب باش.»

انگوری دوباره به راه افتاد. رفت و رفت. این بار یک حیوان سفید کوچولوی پشمالو دید.

انگوری فکر کرد: «چه حیوان قشنگی! حتماً مثل قورباغه بی آزار است!»

بعد گفت: «سلام پشمالو سفیده! تو این دور و بر سگ دیده ای! البته فکر نمی کنم هیچ سگی بتواند مرا بگیرد!»

حیوان سفید پشمالو که یک سگ بود، واق واقی کرد و گفت: «معلومه که این دور و برها یک سگ دیده ام! خودم!»

و به طرف انگوری پرید. انگوری فرار کرد، آن هم چه فراری! سبدش را انداخت و از درختی بالا رفت.

سگ سفید مدتی زیر درخت ماند و واق واق کرد. بعد هم خسته شد و از آنجا رفت.

انگوری باز هم مدتی روی درخت ماند و دید که هیچ خبری از آقا سگه نیست. آرام آرام پایین آمد و گفت: «کی فکر می کرد که آن حیوان سفید پشمالو یک سگ باشد؟!»

بعد سبدش را برداشت و دید که پنیر سرجایش است. آن وقت با احتیاط به طرف خانه خاله پیش پیش به راه افتاد.

منبع: نازوب – www.nazweb.ir
function doshare(el) { var id = $(el).attr('id'); var posturl = 'http://www.nazweb.ir/?p='+ 211402; var posttitle = 'داستان کودکانه (انگوری و خاله پیش پیش)'; var endurl = ""; switch (id) { case 'telegram': endurl = "https://telegram.me/share/url?url=http://www.nazweb.ir/211402-%d8%af%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%da%a9%d9%88%d8%af%da%a9%d8%a7%d9%86%d9%87-%d8%a7%d9%86%da%af%d9%88%d8%b1%db%8c-%d9%88-%d8%ae%d8%a7%d9%84%d9%87-%d9%be%db%8c%d8%b4-%d9%be%db%8c%d8%b4.html" + posturl; break; case 'facebook': endurl = "http://www.facebook.com/sharer.php?u=" + posturl + "&t=" + posttitle; break; case 'cloob': endurl = "http://www.cloob.com/share/link/add?url=" + posturl + "&title=" + posttitle; break; case 'googleplus': endurl = "https://plus.google.com/share?url=" + posturl break; case 'twitter': endurl = "http://twitter.com/home/?status=" + posttitle + "-" + posturl; break; case 'whatsapp': endurl = "whatsapp://send?text=" + posturl; break; } window.open(endurl, "_blank") } $("#afzayesh").click(function() { $(".PostTextarea").css("font-size", function() { return parseInt($(this).css("font-size")) + 1 + "px"; }); }); $("#kahesh").click(function() { $(".PostTextarea").css("font-size", function() { return parseInt($(this).css("font-size")) - 1 + "px"; }); });

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه والدین و فرزندان

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


دانلود همه آهنگ های ارسان ار