جسمُکِ خارِطَتی
(تنت نقشهی جغرافیای من است.)
سرودهی: نزار قبانی
ترجمهی: حسین خسروی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عشقم را بیشتر کن. بیشتر کن
ای شیرینترینِ تب دیوانگیم!
ای گردش خنجر در تار و پودم (رگهایم)!
ای فرورفتنِ چاقو!
بانویم!
غرقهترم کن
که دریا فرامیخواندم.
باز هم مرا بکُش
باشد که مرگ، با کشتنم، به من حیاتی دوباره بخشد.
تنت نقشهی جغرافیای من است؛
و دیگر نقشهی جهان به کارم نمیآید.
من کهنترین پایتخت اندوهم؛
و زخمم نقشی است از مصر باستان.
دردم مثل لکهای روغن از بیروت تا چین گسترده شده.
دردم کاروانی است که
حاکمان شام، در قرن هفتم میلادی
آن را به چین فرستادند
و در دهان اژدها گم شد.
گنجشکِ دلم!
اردیبهشتم!
ای ماسهی دریا و ای درختستانِ زیتون!
ای طعم برف و ای طعم آتش!
رایحهی کفر و یقینم!
من از ناشناختهها میترسم؛ پناهم بده
از تاریکی میترسم؛ مرا در بر بگیر
سردم است؛ مرا بپوشان
برایم قصههای کودکانه بخوان
کنارم دراز بکش
برایم آواز بخوان
که من از آغاز پیدایش
در جستجوی تکیهگاهی برای پیشانیم بودم؛
و گیسوان زنی
که مرا روی دیوارها بنویسد، آنگاه محوم سازد.
در جستجوی عشق زنی بودم
که مرا تا نزدیکی خورشید ببرد و رهایم کند.
در جستجوی لبهای زنی بودم
که مرا مثل گردِ طلای ساییده شده، دربیاورد.
شکوفهی زندگیم!
بادبزنم!
چراغم!
نخلستانم!
برایم از رایحهی لیمو پلی بساز
مرا مثل شانهی عاج در سیاهی گیسوانت بگذار و فراموشم کن.
من قطرهای آب سرگردانم که در تقویمِ پاییز ماندهام.
عشقت مرا شگفتزده میکند.
مثل اسب توسن قفقازی
مرا زیر سمهایش میاندازد؛
و در آب چشمم خود را میشوید.
بر شدت عشقم بیفزا
ای شیرینترین تبِ دیوانگیم
که من به خاطر تو زنانم را آزاد کردم؛
گذشتهام را پشتِ سر رها کردم؛
تاریخ ولادتم را خط زدم؛
و همهی رگهایم را بریدم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جسمُکِ خارِطَتی
نزار قبّانی
من دیوان: اشعار خارجة علی القانون، ص 42-37 (الکتاب الحادی عشر)
زیدینی عِشقاً.. زیدینی
یا أحلى نوباتِ جُنُونی
یا سَفرَ الخَنجَرِ .. فی أنسِجَتی
یا غَلغَلةَ السِّکِّینِ..
زیدینی غرقاً یا سیِّدتی
إن البحرَ ینادینی
زیدینی موتاً..
علَّ الموت، إذا یقتُلُنی، یُحیینی..
جِسمُکِ خارطتی.. ما عادت
خارطةُ العالمِ تعنینی..
أنا أقدمُ عاصمةٍ للحزن..
وجُرحی نقشٌ فرعونی
وَجَعی.. یمتدُّ کبقعةِ زیتٍ
من بیروتَ.. إلى الصِّینِ ..
وجعی قافلةٌ.. أرسلها
خلفاءُ الشامِ.. إلى الصینِ
فی القرنِ السَّابعِ للمیلاد ..
وضاعت فی فم تِنِّینِ..
عصفورةَ قلبی، نَیسانی
یا رَملَ البحرِ، ویا غاباتِ الزیتونِ
یا طعمَ الثلج، وطعمَ النار..
ونکهةَ کفری و یقینی
أشعُرُ بالخوف من المجهولِ.. فآوینی
أشعرُ بالخوفِ من الظلماء.. فضُمِّینی
أشعرُ بالبردِ.. فغطّینی
إحکی لی قصصاً للأطفال
اضطجعی قربی..
غَنِّینی..
فأنا من بدءِ التکوینِ
أبحثُ عن وطنٍ لجبینی..
عن شَعر امرأةٍ ..
یکتُبنی فوقَ الجدرانِ.. ویمحونی
عن حبِّ امرأةٍ.. یأخذنی
لحدودِ الشمسِ..ویرمینی
عن شفة امرأة تجعلنی
کغبار الذهب المطحون ِ ...
نوَّارةَ عُمری، مَروحتی
قندیلی، بوحَ بساتینی
مُدّی لی جسراً من رائحةِ اللیمونِ..
وضعینی مشطاً عاجیاً
فی عُتمةِ شعرکِ.. وانسینی
أنا نُقطةُ ماءٍ حائرةٌ
بقیَت فی دفترِ تشرینِ
یدهشنی حبُّکِ..مثل حصانٍ قوقازیٍّ مجنونِ
یرمینی تحت حوافرهِ
یتغرغر فی ماء عیونی..
زیدینی عشقاً زیدینی
یا أحلى نوباتِ جنونی
من أجلکِ أعتقتُ نسائی
وترکتُ التاریخَ ورائی
وشطبتُ شهادةَ میلادی
وقطعتُ جمیعَ شرایینی
(تنت نقشهی جغرافیای من است.)
سرودهی: نزار قبانی
ترجمهی: حسین خسروی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عشقم را بیشتر کن. بیشتر کن
ای شیرینترینِ تب دیوانگیم!
ای گردش خنجر در تار و پودم (رگهایم)!
ای فرورفتنِ چاقو!
بانویم!
غرقهترم کن
که دریا فرامیخواندم.
باز هم مرا بکُش
باشد که مرگ، با کشتنم، به من حیاتی دوباره بخشد.
تنت نقشهی جغرافیای من است؛
و دیگر نقشهی جهان به کارم نمیآید.
من کهنترین پایتخت اندوهم؛
و زخمم نقشی است از مصر باستان.
دردم مثل لکهای روغن از بیروت تا چین گسترده شده.
دردم کاروانی است که
حاکمان شام، در قرن هفتم میلادی
آن را به چین فرستادند
و در دهان اژدها گم شد.
گنجشکِ دلم!
اردیبهشتم!
ای ماسهی دریا و ای درختستانِ زیتون!
ای طعم برف و ای طعم آتش!
رایحهی کفر و یقینم!
من از ناشناختهها میترسم؛ پناهم بده
از تاریکی میترسم؛ مرا در بر بگیر
سردم است؛ مرا بپوشان
برایم قصههای کودکانه بخوان
کنارم دراز بکش
برایم آواز بخوان
که من از آغاز پیدایش
در جستجوی تکیهگاهی برای پیشانیم بودم؛
و گیسوان زنی
که مرا روی دیوارها بنویسد، آنگاه محوم سازد.
در جستجوی عشق زنی بودم
که مرا تا نزدیکی خورشید ببرد و رهایم کند.
در جستجوی لبهای زنی بودم
که مرا مثل گردِ طلای ساییده شده، دربیاورد.
شکوفهی زندگیم!
بادبزنم!
چراغم!
نخلستانم!
برایم از رایحهی لیمو پلی بساز
مرا مثل شانهی عاج در سیاهی گیسوانت بگذار و فراموشم کن.
من قطرهای آب سرگردانم که در تقویمِ پاییز ماندهام.
عشقت مرا شگفتزده میکند.
مثل اسب توسن قفقازی
مرا زیر سمهایش میاندازد؛
و در آب چشمم خود را میشوید.
بر شدت عشقم بیفزا
ای شیرینترین تبِ دیوانگیم
که من به خاطر تو زنانم را آزاد کردم؛
گذشتهام را پشتِ سر رها کردم؛
تاریخ ولادتم را خط زدم؛
و همهی رگهایم را بریدم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جسمُکِ خارِطَتی
نزار قبّانی
من دیوان: اشعار خارجة علی القانون، ص 42-37 (الکتاب الحادی عشر)
زیدینی عِشقاً.. زیدینی
یا أحلى نوباتِ جُنُونی
یا سَفرَ الخَنجَرِ .. فی أنسِجَتی
یا غَلغَلةَ السِّکِّینِ..
زیدینی غرقاً یا سیِّدتی
إن البحرَ ینادینی
زیدینی موتاً..
علَّ الموت، إذا یقتُلُنی، یُحیینی..
جِسمُکِ خارطتی.. ما عادت
خارطةُ العالمِ تعنینی..
أنا أقدمُ عاصمةٍ للحزن..
وجُرحی نقشٌ فرعونی
وَجَعی.. یمتدُّ کبقعةِ زیتٍ
من بیروتَ.. إلى الصِّینِ ..
وجعی قافلةٌ.. أرسلها
خلفاءُ الشامِ.. إلى الصینِ
فی القرنِ السَّابعِ للمیلاد ..
وضاعت فی فم تِنِّینِ..
عصفورةَ قلبی، نَیسانی
یا رَملَ البحرِ، ویا غاباتِ الزیتونِ
یا طعمَ الثلج، وطعمَ النار..
ونکهةَ کفری و یقینی
أشعُرُ بالخوف من المجهولِ.. فآوینی
أشعرُ بالخوفِ من الظلماء.. فضُمِّینی
أشعرُ بالبردِ.. فغطّینی
إحکی لی قصصاً للأطفال
اضطجعی قربی..
غَنِّینی..
فأنا من بدءِ التکوینِ
أبحثُ عن وطنٍ لجبینی..
عن شَعر امرأةٍ ..
یکتُبنی فوقَ الجدرانِ.. ویمحونی
عن حبِّ امرأةٍ.. یأخذنی
لحدودِ الشمسِ..ویرمینی
عن شفة امرأة تجعلنی
کغبار الذهب المطحون ِ ...
نوَّارةَ عُمری، مَروحتی
قندیلی، بوحَ بساتینی
مُدّی لی جسراً من رائحةِ اللیمونِ..
وضعینی مشطاً عاجیاً
فی عُتمةِ شعرکِ.. وانسینی
أنا نُقطةُ ماءٍ حائرةٌ
بقیَت فی دفترِ تشرینِ
یدهشنی حبُّکِ..مثل حصانٍ قوقازیٍّ مجنونِ
یرمینی تحت حوافرهِ
یتغرغر فی ماء عیونی..
زیدینی عشقاً زیدینی
یا أحلى نوباتِ جنونی
من أجلکِ أعتقتُ نسائی
وترکتُ التاریخَ ورائی
وشطبتُ شهادةَ میلادی
وقطعتُ جمیعَ شرایینی