أحبک أحبک وهذا توقیعی (دوستت دارم و این امضای من است) نزار قبّانی


أحبک أحبک وهذا توقیعی (دوستت دارم و این امضای من است)  نزار قبّانی

أحبک أحبک وهذا توقیعی دوستت دارم و این [دوست‌داشتن] امضای من است. شاعر: نزار قبّانی مترجم: حسین خسروی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 آیا شک داری که توشاعر:حسین خسروی

أحبک أحبک وهذا توقیعی
دوستت دارم و این [دوست‌داشتن] امضای من است.
شاعر: نزار قبّانی
مترجم: حسین خسروی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1
آیا شک داری که تو شیرین‌ترین زن دنیا هستی؛
و مهم‌ترین زن در دنیا؟
شک داری از روزی که تو را یافتم،
کلیدهای دنیا مال من شد؟
شک داری از وقتی دستت را گرفتم،
شکل‌گیری دنیا دگرگون شد؟
شک داری که ورودت به قلب من،
بزرگ‌ترین روز در تاریخ؛
و زیباترین خبر در دنیا بود؟

2
آیا در این‌که تو که هستی [و چه جایگاه و چه شخصیت والایی داری] شک داری؟
ای آن‌ که با چشمانت تمام وقت[م] را پر می‌کنی!
ای زنی که با عبورت، دیوار صوتی را می‌شکنی!
نمی‌دانم چه بر سرم خواهد آمد.
انگار تو نخستین زنِ زندگیم هستی؛
و انگار پیش از تو هرگز عاشق نبوده‌ام؛
و انگار هرگز عشق نورزیده‌ام و کسی را نبوسیده‌ام و کسی مرا نبوسیده؛
میلاد من تویی و به یاد نمی‌آورم که پیش از تو وجود داشته‌ام؛
کالبد من تویی و به یاد نمی‌آورم که پیش از عشق تو اصلاً زندگی کرده باشم؛
ای ملکه‌! انگار من مثل گنجشک از بطن تو بیرون آمدم.

3
آیا در این‌که بخشی از وجود منی، شک داری؟
و این‌که من آتش را از چشمان تو دزدیدم؛
و به خطرناک‌ترین دگرگونی [در زندگیم] اقدام کردم؟

ای گلِ سرخ و یاقوت و ریحان!
ای ملکه!
ای مردمی‌ترین!
ای مشروع‌ترین ملکه‌ی جهان!
ای ماهی شناور در آب زندگیم!
ای مهتابی که هر شب از دریچه‌ی کلماتم می‌تابی!
ای بزرگ‌ترین فتح در بین فتوحاتم!
ای آخرین وطنی که در آن زاده می‌شوم؛
و در آن به خاک سپرده می‌شوم؛
و در آن نوشته‌هایم را منتشر می‌کنم!

4
ای بانوی شگفت‌انگیز! بانویم!
نمی‌دانم چگونه موج دریا مرا پیش پایت افکند.
نمی‌دانم چگونه به سویم آمدی؛
و چگونه به سویت آمدم.
ای که همه‌ی مرغان دریایی
برای لانه‌کردن در پستان‌هایت گرد آمده‌اند!
من چه خوشبختم که تو را یافتم!
ای زنی که در ترکیبِ شعر داخل شدی!
تو مثل شن‌های ساحلی گرمی؛
و مثل شبِ قدر، زیبا و شگفت‌انگیزی.
روزی که درِ خانه‌ام را زدی، زندگی آغاز شد؛
و هنگامی که نزد تو فرهنگ آموختم،
شعرم چه زیبا شد!
و هنگامی که خداوند تو را به من هدیه داد،
چقدر توانگر و نیرومند شدم!

5
آیا شک داری که تو درخششی از چشمان من هستی؟
و دستانت تداوم نورِ دستان من است؟
آیا شک داری که سخنت از لبان من بیرون می‌آید؟
آیا شک داری که من در توام و تو در من؟

6
ای آتشی که تمام هستیم را فراگرفته‌ای!
ای میوه‌ای که شاخه‌هایم را سرشار کرده‌ای!
ای تنی که مثل شمشیر می‌بُری؛
و مثل آتش‌فشان فوران می‌کنی!

ای پستانی که مثل باغ‌های تنباکو خوش‌بویی؛
و مثل اسب به سویم می‌تازی!
به من بگو که
چگونه خود را از امواجِ سیل رها سازم؟
به من بگو که
با تو چه کنم؟ که به تو معتاد شده‌ام!
به من بگو چاره[ام] چیست؟
که دلتنگی‌هایم به مرز پریشان‌گویی رسیده است.

7
ای دارنده‌ی بینی یونانی؛
و گیسوی اسپانیایی!
ای زنی که در هزاران دوره‌ی دیگر هم تکرار نخواهی شد!
ای زنی که درون رگ‌هایم پابرهنه می‌رقصی!
از کجا آمدی؟ و چگونه آمدی؟
و چگونه چون تندبادی به درونم وزیدی؟

[محبوبم!] تو یکی از نعمت‌های خداوند بر من هستی؛
و ابرِ عشق و مهربانی.
ای گران‌بهاترین مرواریدی که در دست من هستی!

آه... که خداوند چه نعمت‌ها به من بخشید!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

أحبک أحبک وهذا توقیعی
نزار قبّانی
من دیوان: الحب لا یقف على الضوء الأحمر، ص184-178 (الکتاب التاسع عشر)

1
هل عندک ِ شَکٌ أنَّکِ أحلى امرأةٍ فی الدُنیا؟.
وأهم امرأةٍ فی الدُنیا ؟.
هل عندکِ شکٌّ أنّی حین عثرتُ علیکِ . .
ملکتُ مفاتیحَ الدُنیا ؟.
هل عندکِ شکٌّ أنّی حین لَمَستُ یَدَیْکِ
تغیَّر تکوینُ الدُنیا ؟
هل عندکِ شکَّ أن دخولَکِ فی قلبی
هو أعظمُ یومٍ فی التاریخ . .
وأجملُ خبرٍ فی الدُنیا ؟

2
هل عندک شکٌ فی مَنْ أنتْ؟
یا مَنْ تحتلُّ بعَیْنَیْها أجزاءَ الوقتْ
یا امرأةً تکسُر، حین تمرُّ، جدارَ الصوتْ
لا أدری ماذا یحدثُ لی؟
فکأنکِ أنثایَ الأولى
وکأنی قَبْلَکِ ما أحْبَبْتْ
وکأنی ما مارستُ الحْبَّ . . ولا قبَّلتُ ولا قُبِّلتْ
میلادی أنتِ .. وقَبْلَکِ لا أتذکّرُ أنّی کُنتْ
وغطائی أنتِ .. وقَبْلَ حنانکِ لا أتذکّرُ أنّی عُشْت . .
وکأنی أیّتها المَلِکَهْ . .
من بطنکِ کالعُصْفُور خَرَجتْ.

3
هل عندک شکٌ أنّکِ جزءٌ من ذاتی
وبأنّی مِن عَیْنَیْک سرقتُ النارَ. .
وقمتُ بأخطر ثَورَاتی
أیّتها الوردةُ .. والیاقُوتَةُ .. والرَیْحانَةُ ..
والسلطانةُ ..
والشَعْبیةُ ..
والشَرْعیَّةُ بین جمیع الملِکات . .
یا سَمَکاً یَسْبَحُ فی ماء حیاتی
یا قَمَراً یطلع کلَّ مساءٍ من نافذة الکَلِمَاتِ . .
یا أعظمَ فتْحٍ بین جمیع فُتُوحاتی
یا آخرَ وطنٍ أُولَدُ فیهِ . .
وأُدْفَنُ فیه ..
وأنْشُرُ فیه کِتاباتی..

4
یا امْرأة الدهْشة..یا امرأتی
لا أدری کیف رمانی الموج على قدمیْک
لا ادری کیف مشیْت إلیَّ . .
وکیف مشیْتُ إلیک . .
یا من تتزاحمُ کلُّ طُیور البحرْ . .
لکی تَسْتوطنَ فی نَهْدَیْکْ . .
کم کان کبیراً حظی حین عثرتُ علیکْ . .
یا امرأةً تدخُلُ فی ترکیب الشِعرْ . .
دافئةٌ أنتِ کرمل البحرْ . .
رائعةٌ أنتِ کَلَیلة قَدْرْ . .
من یوم طرقتِ البابَ علیَّ .. ابتدأ العُمرْ . .
کم صار جمیلاً شِعری . .
حین تَثقَّفتُ بین یدیکْ ..
کم صرتُ غنیّاً .. وقویّاً . .
لما أهداکِ اللهُ إلیّْ . .

5
هل عندکِ شکٌّ أنّکِ قَبَسٌ من عَیْنَیّْ
ویداکِ هما استمرارٌ ضوئیٌ لِیَدَیّْ . .
هل عندکِ شکٌ . .
أنَّ کلامَکِ یخرجُ من شَفَتیّْ؟
هل عندکِ شکٌ . .
أنّی فیکِ . . وأنّکِ فیّْ؟

6
یا ناراً تجتاحُ کیانی
یا ثَمَراً یملأ أغصانی
یا جَسَداً یقطعُ مثل السیفِ ،
ویضربُ مثلَ البرکانِ
یا نهداً..یعبقُ مثلَ حقول التَبْغِ
ویرکُضُ نحوی کحصانِ . .
قُولی لی :
کیف سأُنقذَ نفسی من أمواج الطوفان ..
قُولی لی :
ماذا أفعلُ فیکِ ؟ أنا فی حالة إدْمانِ . .
قولی لی ما الحلَّ ؟ فأشواقی
وصلَتْ لحدود الهَذَیانِ ...

7
یا ذات الأنف الإغْریقیِّ ..
وذاتَ الشَعْر الإسْبَانی
یا امْرأةً لا تتکرَّرُ فی آلاف الأزمانِ ..
یا امْرأةً ترقصُ حافیةَ القَدَمَیْنِ بمدْخَلِ شِرْیانی
من أینَ أتَیْتِ ؟ وکیفَ أتَیْتِ ؟
وکیف عَصَفْتِ بوجدانی ؟
یا إحدى نِعَمِ الله علیَّ ..
وغَیْمَةَ حُبٍ وحَنَانٍ . .
یا أغلى لؤلؤةٍ بیدی . .
آهٍ .. کم ربّی أعطانی . .









حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


تقویم حجامت 1403