تفسیر آیات 224-227 سوره بقره


تفسیر آیات 224-227 سوره بقره

خواندن معنا و تفسیر آیات قرآن کریم، به فهم درست آن و عملی کردن دستورات الهی در زندگی‌مان کمک می‌کند.

تفسیر آیات 224-227 سوره بقرهبه گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ قرآن سرتاسر اعجاز در زندگی مادی و معنوی است. اگر ما آن را با معرفت تلاوت کنیم، حتما اثرات آن را خواهیم دید. برای آگاهی‌ و فهم بهتر و بیشتر آیات قرآن کریم هر شب تفسیر آیاتی از این معجره الهی را برای شما آماده می‌کنیم. در این گزارش تفسیرآیات224-226سوره بقره را می‌خوانید:


وَلَا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَیمَانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَتَتَّقُوا وَتُصْلِحُوا بَینَ النَّاسِ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ
و خدا را دستاویز سوگندهاى خود قرار مدهید تا [بدین بهانه] از نیکوکارى و پرهیزگارى و سازش‏ دادن میان مردم [باز ایستید] و خدا شنواى داناست (۲۲۴)

لَا یؤَاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیمَانِکُمْ وَلَکِنْ یؤَاخِذُکُمْ بِمَا کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ
خداوند شما را به سوگندهاى لغوتان مؤاخذه نمى ‏کند ولى شما را بدانچه دلهایتان [از روى عمد] فراهم آورده است مؤاخذه مى ‏کند و خدا آمرزنده بردبار است (۲۲۵)

لِلَّذِینَ یؤْلُونَ مِنْ نِسَائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فَاءُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ
براى کسانى که به ترک همخوابگى با زنان خود سوگند مى ‏خورند [=ایلاء] چهار ماه انتظار [و مهلت] است پس اگر [به آشتى] بازآمدند خداوند آمرزنده مهربان است (۲۲۶)

وَإِنْ عَزَمُوا الطَّلَاقَ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ
و اگر آهنگ طلاق کردند در حقیقت ‏خدا شنواى داناست (۲۲۷)

و لا تجعلوا اللّه عرضه لایمانکم ان تبروا...
معناى کلمات (عرضه) و (ایمان) و وجه تسمیه کلمه یمین بمعنى سوگند

کلمه عرضه به ضم عین از ماده عرض است ، که به معناى عرضه کردن چیزى است به کسى ، و یا چیزى ، تا ببیند اگر به کارش مى آید و در تاءمین غرضش دخالت دارد بپذیرد، مثل اینکه کالائى را در معرض ‍ فروش قرار دهى ، یا منزلى را به مشترى عرضه کنى ، تا اگر خواست در آنجا اسکان گزیند، یا غذا را براى خوردن عرضه کنى ، و به همین جهت مى گویند: فلان هدف در معرض تیراندازى و نشانه گیرى قرار گرفت ، و یا درباره دخترى که شایستگى ازدواج دارد مى گویند: فلان دختر در عرضه (معرض ) ازدواج قرار گرفت ، و درباره ماشینى که صلاحیت براى سفر دارد مى گویند فلان ماشین در معرض سفر واقع شد، این معناى اصل کلمه بود.
اما عرضه به معناى مانعى که سر راه در مى آید، و همچنین عرضه اى که نصب مى کنند، تا مانند هدف تیراندازى معرض توارد واردات پى درپى قرار گیرد.
و در نتیجه از کلمه ، معناى کثرت عوارض استفاده شود، داخل در معناى اصلى کلمه نیست ، بلکه بعدها پیدا شده است .

و اما کلمه (اءیمان )، جمع یمین یعنى سوگند است ، و این معنا را از کلمه یمین به معناى دست راست گرفته اند، چون در بین عرب مرسوم و معمول بود که وقتى سوگندى مى خوردند، و یا عهدى مى بستند، و یا بیعتى مى کردند، و یا مثلا معامله اى انجام مى دادند، براى اینکه بفهمانند عمل نامبرده قطعى شد، به یکدیگر دست مى دادند (این رسم در بین ایرانیان نیز معمول است )، پس در حقیقت از ابزار عمل ، که همان دست باشد، نامى براى عمل ، که عهد و سوگند و امثال آن باشد اسمى مشتق کردند، چون بین عمل و ابزار ملازمه اى بوده ، همچنانکه از عمل سب (انگشت نگارى ) اسمى مشتق کرده اند، براى آن انگشتى که مهر مى زند، و آنرا انگشت سبابه خوانده اند.

معناى آیه شریفه (و لا تجعلوا الله عرضه لایمانکم ...)

و معناى آیه شریفه (و خدا داناتر است ) این است که خدا را معرضى که هدف سوگندهایتان شود قرار مدهید، آن هم سوگند به اینکه دیگر نیکى نکنید، و تقوا به خرج ندهید، و بین مردم اصلاح نکنید،
براى اینکه خداى سبحان راضى نیست که نامش را وسیله اى قرار دهید براى امتناع از آنچه که بدان امر کرده ، چون خدا به نیکى و تقوا و اصلاح امر فرموده است مؤ ید این معنا روایاتى است که در شاءن نزول این آیه وارد شده و به زودى انشاء اللّه از نظر خواننده خواهد گذشت
.
و بنابراین در سه جمله : (ان تبروا)، (و تتقوا)، (و تصلحوا)، حرف لا در تقدیر است ، و تقدیر کلام (ان لا تبروا و لا تتقوا و لا تصلحوا) مى باشد، و این قسم استعمال در جائى که حرف (اءن ) در کلام باشد، شایع است ، مانند آیه شریفه (یبین اللّه لکم ان تضلوا) که جمله : (ان تضلوا) معناى (ان لا تضلوا) را میدهد.
البته ممکن هم هست طورى معنا کنیم که احتیاج به تقدیر لا نیفتد، و آن این است که بگوئیم جمله : (ان تبروا) تا به آخر متعلق است به لازمه معناى (و لا تجعلوا) چون لازمه آن این است که خداى تعالى از چنین سوگندهائى نهى کرده باشد، و معناى آیه این باشد که خدا شما را از این سوگند نهى نموده و حکم کذائى خود را برایتان بیان مى کند، که نیکى و تقوا و اصلاح بکنید.

آثار سوء روانى و اجتماعى سوگند بسیار
و نیز ممکن است کلمه عرضه به معناى (چیزیکه عرضه بر آن بسیار است بوده باشد)، آن وقت آیه شریفه ، نهى از زیاد سوگند خوردن به خداى سبحان خواهد بود، و چنین معنا خواهد داد که بسیار به خدا سوگند نخورید، که اگر چنین کنید باعث مى شود که دیگر موفق به نیکى و تقوا و اصلاح بین مردم نشوید، چون کسى که بسیار به خدا سوگند مى خورد نام خدا دیگر در نظرش عظیم نمى ماند و سوگند به او را عملى سبک مى شمارد، چون هر عملى که تکرار شد از اهمیت مى افتد، و چنین کسى از دروغ هم پروا نمى کند، و دروغ هم بسیار خواهد گفت ، تازه این ضرر روانى سوگند بسیار است ، و اما ضرر اجتماعى آن ، این است که جامعه ، براى چنین فردى ارزش و منزلتى نمى شناسد، چون همه مى فهمند که او براى خودش حرمتى در نظر مردم قائل نیست ، و خودش مى داند که هر چه بگوید، جامعه آن را نمى پذیرد، و تکذیبش مى کند و نیز مى فهمند که او اینقدر براى نفس خودش احترام قائل نیست که به آن اعتماد کند، ما چگونه به او اعتماد کنیم ؟ در نتیجه آیه شریفه ، همان را خواهد گفت که آیه شریفه : (و لا تطع کل حلاف مهین ) هیچ حلاف بى مقدارى را اطاعت مکن )، آن را افاده مى کند.

بنابراین فرض نیز مناسب تر آن است که حرف (لا) در تقدیر نگیریم ، بلکه بگوئیم که سه جمله (تبروا - تتقوا - تصلحوا) به خاطر حذف حرف جر منصوبند و تقدیر کلام (حتى تبروا...) باشد، و معنا چنین شود که خدا را در معرض سوگندهاى بسیار خود قرار ندهید، تا در نتیجه موفق به نیکى و تقوا و اصلاح بشوید، و یا بگوئیم سه جمله نامبرده ، مفعول له براى نهى است که در بالا هم گفتیم جمله : (لا تجعلوا) بر آن دلالت مى کند، و معنا چنین مى شود: نهى (لا تجعلوا) بخاطر این بود که نیکى و تقوا و اصلاح بکنید.

و در اینکه فرمود: (واللّه سمیع علیم ،) نوعى تهدید است بر مضمون آیه ، چه اینکه آیه را به معناى اول بگیریم ، یا به معانى دیگر، چیزى که هست معناى اول همانطور که بر خواننده نیز پوشیده نیست . روشن تر است .

لا یواخذکم الله باللغو فى ایمانکم ...
معناى کلمه (لغو) و مراد از سوگند لغو در آیه قرآن
(لغو) از کارهایى است که اثرى به دنبال نداشته باشد، ومعلوم است که اثر هر چیزى به خاطر اختلاف متعلقات و جهاتش مختلف مى شود، سوگند هم اثرى از جهت لفظش دارد، و هم اثر دیگرى از این جهت دارد که گفتار آدمى را تاءکید مى کند، و اثر سومش از این جهت است که خود عقد و پیمانى است ، و نیز اثر دیگرى دارد از حیث مخالفت و شکستن آن ، و همچنین از جهات دیگر آثار دیگرى دارد، الا اینکه چون در آیه شریفه مقابله شده میان عدم مؤ اخذه بر سوگند لغو، و مؤ اخذه بر آثار سوئى که هر گناهى و مخصوصا سوگند لغو، در دلها باقى مى گذارد، لذا به نظر مى رسد که مراد از سوگند لغو، آن سوگندى باشد که هیچ اثرى در قصد صاحب سوگند نداشته باشد، سوگندهاى بیهوده اى است که صاحبش نمى خواهد به وسیله آن عقدى و پیمانى ببندد، و به اصطلاح فارسى زبانها، تکیه کلامى است که بعضى به آن عادت کرده اند، و مرتب میگویند، (آره و اللّه )،(نه و اللّه ).

معناى (کسب ) و فرق آن با (اکتساب )
و کلمه (کسب ) به معناى جلب منفعت به وسیله سعى و عمل است ، با صنعت و یا حرفه و یا زراعت و امثال آن ، و این کلمه در اصل به معناى به دست آوردن چیرهائى است که حوائج مادى زندگى را برآورد، ولى بعدها به عنوان استعاره در مورد تمامى دست آوردهاى انسان استعمال شد، چه دست آوردهاى خیر و چه شر، مانند کسب مدح و ثنا، و کسب افتخار، و کسب یاد خیر و نام نیک از راه حسن خلق و خدمت به مردم ، و مانند کسب فضائل اخلاقى وکسب علم نافع ، و کسب فضیلت از راه اعمالى که مناسب با آن است .

و مانند کسب ملامت و مذمت ، و کسب لعنت و طعنه ، و کسب گناهان و آثار زشت گناه و امثال آن از راه اعمالى که چنین آثارى دارد، در ن تیجه استعمال زیاد در این موارد همه این موارد معناى کلمه کسب و اکتساب شده است .

بعضى گفته اند: فرق میان کسب و اکتساب این است که ، اکتساب به معناى جلب منفعت براى خویش است ، و کسب اعم است ، هم شامل کسب منفعت براى خویش مى شود، و هم شامل کسب و جلب منفعت براى دیگران ، پس کسب برده براى مولایش ، و کسب ولى براى عبدش کسب هست ، ولى اکتساب نیست و همچنین کسبهاى دیگرى از این قبیل ، و به هر حال کاسب و مکتسب خود انسان است نه دیگرى .

گفتارى پیرامون معناى قلب در قرآن کریم
آیه مورد بحث از شواهدى است که دلالت مى کند بر اینکه مراد از قلب خود آدمى یعنى خویشتن او و نفس و روح او است ، براى اینکه هر چند طبق اعتقاد بسیارى از عوام ممکن است تعقل و تفکر و حب و بغض و خوف و امثال اینها را به قلب نسبت داد، به این پندار که در خلقت آدمى ، این عضو است که مسؤ ول درک است ، هم چنانکه طبق همین پندار، شنیدن را به گوش ، و دیدن را به چشم ، و چشیدن را به زبان ، نسبت میدهیم ، و لیکن مدرک واقعى خود انسان است ، (و این اعضاء، آلت و ابزار درک هستند) چون درک خود یکى از مصادیق کسب و اکتساب است ، که جز به خود انسان نسبت داده نمى شود.

نظیر آیه مورد بحث در شهادت به این حقیقت آیه (فانه آثم قلبه ) و آیه شریفه : (و جاء بقلب منیب ).
حال ببینیم چه عاملى باعث شده که ادراکات انسانى را به قلب نسبت مى دهند؟ ظاهرا منشا آن ، این بوده که انسان وقتى وضع خود و سایر انواع حیوانات را بررسى کرده و مشاهده نموده که بسیار اتفاق مى افتد که یک حیوان در اثر بیهوشى و غش و امثال آن شعور و ادراکش از کار مى افتد، ولى ضربان قلب و نبضش هنوز زنده است ، در صورتیکه اگر قلب ش از کار بیفتد دیگر حیاتى برایش باقى نمى ماند.
از تکرار این تجربه یقین کرد که مبداء حیات در آدمى ، قلب آدمى است ، به این معنا که روحى را که معتقد است در هر جاندارى هست نخست به قلب جاندار متعلق شده ، هر چند که از قلب به تمامى اعضاى زنده نیز سرایت کرده ، و نیز یقین کرد، که آثار و خواص روحى و روانى چون احساسات وجدانى یعنى شعور و اراده و حب و بغض و رجاء و خوف و امثال اینها، همه مربوط به قلب است ، به همین عنایت که قلب اولین عضوى است که روح بدان متعلق شده است .

و این باعث نمی شود که ما هر یک از اعضا را مبدا فعل مخصوص به خودش ندانیم ، چون هیچ منافاتى بین این و آن نیست ، در عین اینکه قلب رامبداء حیات مى دانیم ، دماغ را هم مبداء فکر، و چشم را وسیله دیدن ، و گوش را ابزار شنیدن ، و شش را آلت تنفس ، و هر عضو دیگر را منشا عمل خاص به خودش مى دانیم ، چون همه اعضا (و حتى خود قلب ) به منزله آلت و ابزارى است براى انجام کارى که به وساطت آن آلت محتاج است .

تجربه وجود یک مرکز فرماندهى در بدن که به تمام اعضاء دستور صادر مى کند را ثابت کرده است
و چه بسا که تجربه هاى مکرر علمى هم این نظریه را تاءیید کند، چون بارها این آزمایش را در مرغان انجام داده اند که در یک عمل جراحى دماغ (مغز سر) مرغ را بیرون آورده اند، و دیده اند که حیوان همچنان زنده است لیکن ، هیچگونه درک و شعور و تشخیصى ندارد، (حتى نمى فهمد که گرسنه و یا تشنه است ، و نمیداند که آب رفع تشنگى و دانه رفع گرسنگى مى کند، و اینکه این دانه و آن سنگ ریزه است )، و چون مواد غذائى به او نمى رسد قلبش از ضربان مى ایستد و مى میرد و همچنین چه بسا بتوان این نظریه را از این راه تاءیید کرد که تاکنون بحثهاى علمى طبیعى نتوانسته و موفق نشده مرکزى را در بدن کشف کند که تمامى دستوراتى که در بدن به وسیله اعضا انجام مى شود از آن مرکز صادر بشود، و اعضاى مختلف بدن همه مطیع فرمان آن باشند، ولى وجود چنین مصدر و مرکزى برایش مسلم شده است ، زیرا مى بینید که اعضاى مختلف بدن با اینکه بسیار زیاد و بسیار مختلف است ، هم خودشان اختلاف دارند و ساختمانشان متفاوت است ، وهم اثر و کارشان و عملکردشان مختلف است ، در عین حال همه در تحت یک لوا، و مطیع یک مرکز فرماندهى ، و داراى وحدتى حقیقى هستند.
و نباید گمان کرد که اگر با شر نتوانسته به وجود چنین مرکز فرماندهى اى پى ببرد، براى این بوده که از اهمیت و حساسیت دماغ و ادراکات آن غافل بوده است ، (و تمدن امروز تا حدى به اسرار آن پى برده ، در نتیجه نمى تواند مرکز احساسات وجدانى از قبیل شعور و اراده و حب و بغض و خوف و رجا و امثال آن را قلب بداند).
پى بردن بشر به مغز به عنوان راس البدن از دیر باز بوده است
زیرا بشر همانطور که به اهمیت قلب پى برده بود، به اهمیت سر، که جایگاه دماغ است نیز پى برده بود، به شهادت اینکه مى بینیم از قدیم ترین زمانها امت هاى مختلف و با زبانهاى مختلف مبداء حکم و امر و دستورات جامعه را راءس و رئیس نامیده ، و لغت هاى مختلفى از آن منشعب کرده است ، نظیر راءس ، و رئیس و رئاسه ، و راس الخیط، (سر نخ ) و راس المده (سر رسید)، و راس المسافه ، و راس الکلام ، و راس الجبل (سر کوه )، و همچنین سر جانداران و چهار پایان را راس خوانده ، و نوک شمشیر را راس ‍ السیف نامیده است ، (پس بشر از همان دیرباز به اهمیت دماغ پى برده بود، و لیکن به خاطر همان شواهدى که گفتیم ، نمى توانست بپذیرد که دماغ مرکز فرماندهى بدن باشد).
و ظاهرا همین مسئله باعث شد که ادراک و شعور و هر چه که بوئى از شعور در آن باشد، از قبیل : حب و بغض و رجاء و خوف و قصد و حسد و عفت و شجاعت و جرات و امثال آنرا به قلب نسبت دهند، و منظورشان از قلب ، همان روحى است که به بدن وابسته است ، و یا به وسیله قلب ، در بدن جریان مى یابد، و لذا ادراکات نامبرده را، هم به قلب نسبت مى دهند، و هم به روح ، و هم به نفس ، گاهى مى گویند: فلانى را دوست دارم ، و گاهى مى گویند روحم او را دوست مى دارد، و نیز مى گویند قلبم او را دوست مى دارد، و گاهى هم مى گویند نفسم او را دوست مى دارد، آنگاه این مجاز گوئى آنقدر ادامه مى یابد که لفظ قلب را بر نفس اطلاق مى کنند، همچنانکه بسیار اتفاق افتاده که از این هم تجاوز نموده کلمه صدر را بر قلب اطلاق مى کنند چون قلب در سینه قرار دارد انحاء ادراکات و افعال و صفات روحى را به سینه نسبت مى دهند.
و در قرآن کریم از این قسم نسبت ها در مو ارد بسیارى آمده ، از آن جمله فرموده : (یشرح صدره للاسلام ) و نیز فرموده : (انک یضیق صدرک ) و نیز فرموده : (و بلغت القلوب الحناجر) که در این آیه هم رسیدن دلها به گلوگاه کنایه است از تنگى سینه و نیز فرموده : (ان اللّه علیم بذات الصدور) و بعید نیست که اینگونه موارد در کلام خداى تعالى اشاره باشد به تحقیق این نظریه ، چیزى که هست متاءسفانه تاکنون این نظریه آنطور که باید و شاید روشن نشده است .
نظر ابوعلى سینا درباره مرکز ادراکات نفسانى در انسان
شیخ ابو على ابن سینا، در این مسئله که مرکز ادراکات و صفات نفسانى در ساختمان بدن انسانى چیست ؟)
این احتمال را ترجیح داده است که همان قلب باشد، به این معنا که قلب مرکز همه ادراکات و شعور باشد و دماغ تنها جنبه ابزار را داشته باشد، (همانطور که چشم آلت بینائى و گوش آلت شنوائى است ولى آن عضوى که مى بیند و مى شنود قلب است )، پس همه ادراکات از قلب است و دماغ واسطه درک است .
اشاره به کراهت سوگندهاى لغو و بیهوده
در اینجا به تفسیر آیه مورد بحث برگشته و مى گوئیم : جمله (و لکن یواخذکم بما کسبت قلوبکم ) خالى از مجاز عقلى نیست ، براى اینکه ظاهر کلمه لکن که اعراض از مؤ اخذه در بعضى از اقسام سوگند یعنى از سوگند به لغو به بعضى دیگر است ، این است که خود آن بعض دیگر را ذکر کند و نکرده ، بلکه اثر شکستن آن سوگند را که همان اثم (گناه ) باشد ذکر نمود، و این خود مجاز عقلى و اعراض در اعراض است و اشاره است به اینکه خداى سبحان تنها با قلب انسانها کار دارد، همچنانکه در جاى دیگر فرمود: (و ان تبدوا ما فى انفسکم او تخفوه یحاسبکم به الله ) و نیز فرموده : (و لکن یناله التقوى منکم ).
و در جمله : (و اللّه غفور حلیم ) اشاره اى است به اینکه قسم اول سوگند هم که همان سوگندهاى لغو بود، کراهت دارد و سزاوار نیست از مؤ من سر بزند همچنانکه در جاى دیگر نیز از مطلق لغو نهى کرده و فرموده (قد افلح المؤ منون الذین هم فى صلوتهم خاشعون ، و الذین هم عن اللغو معرضون .
للذین یولون من نسائهم ...
کلمه (یولون ) مضارع از مصدر ایلاء باب افعال است ، که ثلاثى آن ، یعنى ماده اصلیش (الیه ) است که به معناى سوگند است ، چیزى که هست در زبان شرع بیشتر در یک قسم سوگند استعمال مى شود، و آن این است که شوهرى از در خشم و به منظور ضرر رساندن به همسرش سوگند بخورد که دیگر نزد او نرود، و منظور از ایلاء در آیه نیز همین سوگند است ، و کلمه (تربص ) به معناى انتظار، و کلمه فى ء که مصدر فعل (فاؤ ا) است به معناى برگشتن است .
تفسیر آیه (للذین یؤلون من نسائهم ) با توجه به مفردات آن
و ظاهرا متعدى کردن کلمه (یولون ) با حرف (من ) به خاطر این بوده است که کلمه نامبرده علاوه بر معناى خودش متضمن و در بر دارنده معنائى چون دورى گزیدن و مانند آن است ، پس خود این کلمه مى فهماند که منظور از سوگند این است که از مباشرت با زنان دورى کنند، و این هم که در آیه شریفه تربص را محدود به چهار ماه کرده است اشعارى به این دورى دارد، چون حد چهار ماه همان حدى است که شارع و قانونگذار اسلام براى ترک مباشرت با همسران معین کرده ، و فرموده که بیش از آن نمى توانند مباشرت را ترک کنند، و از همین اشارات فهمیده مى شود که مراد از عزم بر طلاق عزم به خود طلاق است ، نه صرف تصمیم بر آن ، همچنانکه دنباله آیه نیز که مى فرماید: (فان الله سمیع علیم ) به این معنا اشعار دارد، براى اینکه شنوائى به اطلاقى که واقع شده ارتباط دارد، نه با تصمیم قلبى بر آن .
و اینکه فرمود: (فان اللّه غفور رحیم ) دلالت دارد بر اینکه شکستن سوگند ایلاء و برگشتن به سوى همسر گناه ندارد، و اگر شرع براى شکستن آن کفاره اى معین کرده دلالت ندارد بر اینکه شکستن آن گناه است همچنانکه جمله مورد بحث دلالت ندارد بر اینکه مى شود آن کفاره را ترک کرد، چون کفاره مغفرت پذیر و بخشیدنى نیست ، و کفاره شکستن سوگند در آیه زیر آمده ، که مى فرماید: (لا یواخذکم اللّه باللغو فى ایمانکم و لکن یواخذکم بما عقدتم الایمان فکفارته اطعام عشره مساکین ).
بنابراین معناى آیه این است که ، هر کس سوگند بخورد که دیگر به همسرش نزدیک نشود، حاکم شرع چهار ماه صبر مى کند، اگر برگشت و حق همسرش را ادا کرد، یعنى با او هم بسترى نمود، و کفاره شکستن قسم خود را داد، که او راعقاب نمى کند، و اگر تصمیم گرفت طلاقش دهد و طلاقش داد که باز عقابى ندارد چون طلاق هم گریزگاه دیگرى است از عقاب ، و خداى شنواى دانا است .
بحث روایتى (شامل روایاتى راجع به قسم خوردن و ایلاء)
در تفسیر عیاشى از امام صادق (علیه السلام ) روایتى آورده که در ذیل آیه (و لا تجعلوا الله عرضه لایمانکم ...)، فرمود: منظور، گفتن (نه بخدا) و(آرى بخدا) است .
و نیز در همان کتاب از امام باقر و امام صادق (علیه السلام ) در تفسیر همان آیه روایت آورده که فرمودند: منظور این است که کسى مثلا سوگند بخورد که دیگر با برادرش هم صحبت و هم کلام نشود، و یا کار دیگرى نظیر سخن گفتن انجام ندهد و یا سوگند بخورد که دیگر با مادرش سخن نگوید.
و در کافى از امام صادق (علیه السلام ) روایت آورده که در تفسیر آیه نامبرده فرموده : اگر تو را خواستند تا میان دو نفر اصلاح دهى نگو که من قبلا سوگند خورده ام که چنین کارى نکنم .
مولف : روایت اولى همانطور که ملاحظه کردید آیه را به یکى از دو معنا تفسیر کرده ، و دومى و سومى به معناى دوم معنا کرده ، و قریب به دو روایت اخیر روایتى است که باز در تفسیر عیاشى از امام باقر و امام صادق (علیه السلام ) آمده ، که فرمودند: آیه شریفه ، در باره مردى است که بین دو نفر اصلاح مى کند، و در بین ، گرفتار پاره اى از گناهان (از دروغ و غیبت و امثال آن ) مى شود، و از این بابت ناراحت مى گردد آیه شریفه مى فرماید خدا او را مى آمرزد. پس چنین کسى هم از مصادیق عامل به آیه است .
و در کتاب اصول کافى از مسعدة از امام صادق (علیه السلام ) روایت کرده که در تفسیر آیه شریفه : (لا یواخذکم اللّه باللغو فى ایمانکم ...)، فرمود:(سوگند لغو) این است که کسى بگوید: (نه بخدا) و (بله بخدا) بدون اینکه بخواهد عهدى ببندد، و یا پیمانى محکم کند.
مولف : و این معنا در کافى بدون ذکر سند نیز از آنجناب روایت شده ، و در تفسیر مجمع البیان نیز از امام باقر و امام صادق (علیه السلام ) آمده است .
روایاتى از صادقین (ع ) درباره ایلاء
و نیز در کتاب اصول کافى از امام باقر و امام صادق (علیه السلام ) روایت آورده که فرمودند: اگر مردى سوگند بخورد که دیگر با همسرش نزدیکى نکند، زن نمى تواند تا چهار ماه اعتراضى بکند، و در این مدت هیچ حقى ندارد، شوهر هم در خوددارى از زنش گناهى نکرده تا مدت چهار ماه بسر آید،
اگر در خلال این مدت با او هم بستر شد که شده است و اگر نشد و زن نیز سکوت کرد و راضى بود و شکایتى نکرد باز هم هیچ حرفى نیست ، و مرد در حلیت و وسعت است ، و اما اگر بعد از تمام شدن چهار ماه ، زن شکایت کرد، حاکم شرع به شوهرش اخطار مى کند که : یا از سوگندش برگردد، و با همسرش تماس برقرار کند، و یا طلاقش دهد، حال اگر عزم بر طلاق داشتند باید مرد از او کناره گیرى کند، تا زن یک حیض ببیند، و از آن پاک شود و آنگاه شوهر او را طلاق دهد، و بعد از طلاق هم تا مدت سه حیض ، خود او سزاوارتر از دیگران به همسر خویش است ، و در این مدت مى تواند رجوع کند، و این همان ایلائى است که خداى تعالى در کتابش نازل کرده ، و رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) آن را سنت خویش قرار داده ، و بر طبق آن عمل کرده است .
و نیز در همان کتاب از امام صادق (علیه السلام ) آمده که در ضمن حدیثى فرمود: ایلاء عبارت از این است که مردى به همسرش بگوید: (و اللّه دیگر با تو جماع چنین و چنانى نمى کنم )، و یا بگوید (واللّه تو را به خشم مى آورم ) و در این مقام نیز بر آید.


انتهای پیام/

تفسیر المیزان علامه طباطبایی سوره بقره آیات 224-227

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه فرهنگی و هنری

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


انواع فونت و متن بسم الله الرحمن الرحیم برای بیو اینستا