حینَ أُحِبُّکِ...
(هنگامی که دوستت دارم ...)
سرودهی: نزار قبانی
ترجمهی: حسین خسروی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1
هنگامی که دوستت دارم، شکل کرهی زمین تغییر میکند.
راههای جهان، روی دستهای تو و دستهای من به هم میرسند.
ترتیبِ آسمانها تغییر میکند.
در دریا، ماهیان زیاد میشوند؛
و ماه در گردش خونم حرکت میکند
[حتی] شکل من [هم] عوض میشود:
درخت میشوم،
باران میشوم،
[و یا] درخششی سیاه، در چشمِ زنی اسپانیایی.
2
هنگامی که دوستت دارم، درهها و کوهها پدید میآیند.
تولد کودکان زیاد میشود.
جزایر افسانهای در چشمانت شکل میگیرد؛
و زمینیان، ستارگانی میبینند که [تا کنون] به خاطر کسی نگذشته است؛
و روزی فراوان میشود؛
عشق افزون میگردد؛
و کتابهای شعر زیاد میشود؛
و خداوند در اتاق مهتابیش خوشبخت میشود.
هنگامی که دوستت دارم، هزاران کلمه، ظریف و آدابدان میشوند.
زبانی دیگر شکل میگیرد؛
شهرهایی دیگر؛
ملتهایی دیگر.
نفسِ ساعتها تند میشود.
«حروف عطف» میآرامند و «ت»های «تأنیث» آبستن میشوند؛
و بین صفحات، گندم میروید؛
و از چشمانت پرندگانی میآیند... و خبرهایی عسلی میآورند؛
و از پستانهایت کاروانهایی میآیند... و گیاهان هندی با خود میآورند.
میوهی درختِ انبه بر زمین میافتد؛
و بیشهها شعلهور میشوند؛
و طبلهای [سرزمینِ] «نوبه» میکوبند.
3
هنگامی که دوستت دارم، دریای مدیترانه از گلهای سرخ پُر میشود؛
و سرزمینهایی روی آب آشکار میشود؛
و سرزمینهایی زیر آب نهان میشوند.
پوستم دگرگون میشود؛
سه کبوتر سپید از آن بیرون میآیند؛
و سه گل رُزِ دمشقی. [ورد الجوری / Damask rose]
خورشید مادینگی خود را کشف میکند؛
و گوشوارههای زرین میآویزد؛
و همهی زنبوران عسل به سوی نافِ فراموششدهات مهاجرت میکنند؛
و تمامی مدنیّت در خیابان بین دو پستانت جمع میشود.
4
غمی «عباسی» در چشمانت جای میگیرد؛
و شهرهای «شیعی» میگریند؛
و گلدستههایی طلایی آشکار میشود؛
و کشف و شهودی صوفیانه میدرخشد.
و دلتنگیها
مرا به نقش و نگارهای کوفی تبدیل میکنند.
زیر پلهای گیسوانِ سیاهـ[ـت] قدم میزنم.
شعرهای شبانهام را میخوانم.
در خیالم جزایری داغ میبینم؛
و قایقهای وهمآلودِ ماهیگیری که از جزایر هند شرقی[جنوبشرق آسیا] برایم تنباکو و صدف میآورند.
5
هنگامی که دوستت دارم
پستانت از عقدهی روانیش رها میگردد؛
و به آذرخش، تندر، شمشیر و توفانِ شن تبدیل میشود.
هنگامی که دوستت دارم همهی شهرهای عربی تظاهرات میکنند.
تظاهرات میکنند علیه دوران سرکوب؛
و ضد دوران انتقام؛
و ضد نظامهای قبیلهای.
من هم - هنگام دوست داشتنت - علیه زشتی تظاهرات میکنم؛
و علیه پادشاهانِ [بیابانهای] شورهزار؛
و علیه دم و دستگاهِ پادشاهان صحرا.
و همچنان دوستت خواهم داشت تا روزگار آب فرابرسد.
و همچنان دوستت خواهم داشت تا روزگار آب فرابرسد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حینَ أُحِبُّکِ...
نزار قبّانی
من دیوان: أُحِبُّکِ... أُحِبُّکِ... و البَقِیَّةُ تَأتی، ص192-187
(الکتاب الثانی عشر 1978)
1
یتغیَّرُ – حینَ أُحِبُّکِ – شکلُ الکرة الأرضیَّهْ..
تتلاقى طُرُق العالم فوق یدیْکِ.. وفوقَ یَدَیَّهْ
یتغیَّرُ ترتیبُ الأفلاکْ
تتکاثرُ فی البحر الأسماکْ
ویسافرُ قَمَرٌ فی دورتیَ الدَمَوِیَّهْ
یتغیَّرُ شَکْلی:
أُصبحُ شَجَراً.. أُصبحُ مَطَراً..
أُصبِحُ ضواً أسودَ، داخلَ عینٍ إسبانیَّهْ..
2
تتکوَّنُ – حینَ أُحبّکِ- أَودیَةٌ وجبالْ
تزدادُ ولاداتُ الأطفالْ
تتشکَّلُ جُزرٌ فی عینیکِ خرافیَّهْ..
ویشاهدُ أهلُ الأرضِ کواکبَ لم تخطُرْ فی بالْ
ویَزیدُ الرزق، یزیدُ العشقُ، تزیدُ الکُتُبُ الشِعریَّهْ..
ویکونُ اللهُ سعیداً فی حجْرَتِهِ القَمَریَّهْ..
تتحضَّرُ – حینَ أُحبّکِ- آلافُ الکَلماتْ
تتشکَّلُ لغةٌ أخرى..
مُدُنٌ أُخرى..
أُمَمٌ أُخرى..
تُسرِعُ أنفاسُ الساعاتْ
ترتاحُ حروفُ العَطْف.. وتَحْبَلُ تاءاتُ التأنیثِ..
وینبتُ قمحٌ ما بین الصَفَحَاتْ
وتجیءُ طیورٌ من عینیکِ.. وتحملُ أخباراً عسلیَّهْ
وتجیءُ قوافلُ من نهدیکِ.. وتحملُ أعشاباً هندیَّهْ
یتساقطُ ثَمَرُ المانغو.. تشتعلُ الغاباتْ
وتَدُقُّ طُبُولٌ نُوبِیَّهْ..
3
یمتلئُ البحرُ الأبیضُ – حینَ أُحِبُّکِ- أزهاراً حمراءْ
وتلوحُ بلادٌ فوق الماءْ
وتغیبُ بلادٌ تحت الماءْ
یتغیَّرُ جلدی..
تخرجُ منهُ ثلاثُ حماماتٍ بیضاءْ
وثلاثُ ورودٍ جُوریَّهْ
تکتشفُ الشمسُ أنوثَتَها..
تَضَعُ الأقراطَ الذهبیَّهْ
ویهاجرُ کلُّ النحل إلى سُرَّتکِ المنسیَّهْ
وبشارع ما بین النهدینْ..
تتجمَّعُ کلُّ المَدَنِیَّهّْ..
4
یستوطنُ حزنٌ عبَّاسیٌّ فی عینیکِ..
وتبکی مُدُنٌ شِیعیَّهْ
وتلوحُ مآذنُ من ذَهَبٍ
وتُضیءُ کُشُوفٌ صوفیَّهْ
وأنا الأشواقُ تُحوِّلنی
نَقْشاً.. وزخارفَ کُوفیَّهْ
أتمشّى تحت جسور الشَعْر الأسودِ،
أَقرأُ أشعاری اللیلیَّهْ
أَتَخَیَّلُ جُزُراً دافئةً
ومراکبَ صیدٍ وهمیَّهْ
تحمل لی تبغاً ومحاراً.. من جُزُر الهند الشرقیَّهْ..
5
یتخلَّصُ نهدُکِ – حینَ أُحِبُّکِ – من عُقْدَتِهِ النفسیَّهْ
یتحوَّلُ برقاً. رعداً. سیفاً. عاصفةً رملیَّهْ..
تَتَظَاهرُ – حینَ أُحِبُّکِ – کلُّ المُدُنِ العربیَّهْ
تتظاهر ضدَّ عصور القَهرِ،
وضدَّ عصور الثأر،
وضدَّ الأنظمة القبلیَّهْ..
وأنا أتَظَاهرُ – حینَ أُحِبُّکِ – ضدَّ القبح،
وضدَّ ملوکِ الملحِ،
وضدَّ مؤسَّسة الصحراءْ..
ولسوفَ أَظَلُّ أُحِبُّکِ حتى یأتی زَمَنُ الماءْ…
ولسوفَ أَظَلُّ أُحِبُّکِ حتى یأتی زَمَنُ الماءْ…
(هنگامی که دوستت دارم ...)
سرودهی: نزار قبانی
ترجمهی: حسین خسروی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1
هنگامی که دوستت دارم، شکل کرهی زمین تغییر میکند.
راههای جهان، روی دستهای تو و دستهای من به هم میرسند.
ترتیبِ آسمانها تغییر میکند.
در دریا، ماهیان زیاد میشوند؛
و ماه در گردش خونم حرکت میکند
[حتی] شکل من [هم] عوض میشود:
درخت میشوم،
باران میشوم،
[و یا] درخششی سیاه، در چشمِ زنی اسپانیایی.
2
هنگامی که دوستت دارم، درهها و کوهها پدید میآیند.
تولد کودکان زیاد میشود.
جزایر افسانهای در چشمانت شکل میگیرد؛
و زمینیان، ستارگانی میبینند که [تا کنون] به خاطر کسی نگذشته است؛
و روزی فراوان میشود؛
عشق افزون میگردد؛
و کتابهای شعر زیاد میشود؛
و خداوند در اتاق مهتابیش خوشبخت میشود.
هنگامی که دوستت دارم، هزاران کلمه، ظریف و آدابدان میشوند.
زبانی دیگر شکل میگیرد؛
شهرهایی دیگر؛
ملتهایی دیگر.
نفسِ ساعتها تند میشود.
«حروف عطف» میآرامند و «ت»های «تأنیث» آبستن میشوند؛
و بین صفحات، گندم میروید؛
و از چشمانت پرندگانی میآیند... و خبرهایی عسلی میآورند؛
و از پستانهایت کاروانهایی میآیند... و گیاهان هندی با خود میآورند.
میوهی درختِ انبه بر زمین میافتد؛
و بیشهها شعلهور میشوند؛
و طبلهای [سرزمینِ] «نوبه» میکوبند.
3
هنگامی که دوستت دارم، دریای مدیترانه از گلهای سرخ پُر میشود؛
و سرزمینهایی روی آب آشکار میشود؛
و سرزمینهایی زیر آب نهان میشوند.
پوستم دگرگون میشود؛
سه کبوتر سپید از آن بیرون میآیند؛
و سه گل رُزِ دمشقی. [ورد الجوری / Damask rose]
خورشید مادینگی خود را کشف میکند؛
و گوشوارههای زرین میآویزد؛
و همهی زنبوران عسل به سوی نافِ فراموششدهات مهاجرت میکنند؛
و تمامی مدنیّت در خیابان بین دو پستانت جمع میشود.
4
غمی «عباسی» در چشمانت جای میگیرد؛
و شهرهای «شیعی» میگریند؛
و گلدستههایی طلایی آشکار میشود؛
و کشف و شهودی صوفیانه میدرخشد.
و دلتنگیها
مرا به نقش و نگارهای کوفی تبدیل میکنند.
زیر پلهای گیسوانِ سیاهـ[ـت] قدم میزنم.
شعرهای شبانهام را میخوانم.
در خیالم جزایری داغ میبینم؛
و قایقهای وهمآلودِ ماهیگیری که از جزایر هند شرقی[جنوبشرق آسیا] برایم تنباکو و صدف میآورند.
5
هنگامی که دوستت دارم
پستانت از عقدهی روانیش رها میگردد؛
و به آذرخش، تندر، شمشیر و توفانِ شن تبدیل میشود.
هنگامی که دوستت دارم همهی شهرهای عربی تظاهرات میکنند.
تظاهرات میکنند علیه دوران سرکوب؛
و ضد دوران انتقام؛
و ضد نظامهای قبیلهای.
من هم - هنگام دوست داشتنت - علیه زشتی تظاهرات میکنم؛
و علیه پادشاهانِ [بیابانهای] شورهزار؛
و علیه دم و دستگاهِ پادشاهان صحرا.
و همچنان دوستت خواهم داشت تا روزگار آب فرابرسد.
و همچنان دوستت خواهم داشت تا روزگار آب فرابرسد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حینَ أُحِبُّکِ...
نزار قبّانی
من دیوان: أُحِبُّکِ... أُحِبُّکِ... و البَقِیَّةُ تَأتی، ص192-187
(الکتاب الثانی عشر 1978)
1
یتغیَّرُ – حینَ أُحِبُّکِ – شکلُ الکرة الأرضیَّهْ..
تتلاقى طُرُق العالم فوق یدیْکِ.. وفوقَ یَدَیَّهْ
یتغیَّرُ ترتیبُ الأفلاکْ
تتکاثرُ فی البحر الأسماکْ
ویسافرُ قَمَرٌ فی دورتیَ الدَمَوِیَّهْ
یتغیَّرُ شَکْلی:
أُصبحُ شَجَراً.. أُصبحُ مَطَراً..
أُصبِحُ ضواً أسودَ، داخلَ عینٍ إسبانیَّهْ..
2
تتکوَّنُ – حینَ أُحبّکِ- أَودیَةٌ وجبالْ
تزدادُ ولاداتُ الأطفالْ
تتشکَّلُ جُزرٌ فی عینیکِ خرافیَّهْ..
ویشاهدُ أهلُ الأرضِ کواکبَ لم تخطُرْ فی بالْ
ویَزیدُ الرزق، یزیدُ العشقُ، تزیدُ الکُتُبُ الشِعریَّهْ..
ویکونُ اللهُ سعیداً فی حجْرَتِهِ القَمَریَّهْ..
تتحضَّرُ – حینَ أُحبّکِ- آلافُ الکَلماتْ
تتشکَّلُ لغةٌ أخرى..
مُدُنٌ أُخرى..
أُمَمٌ أُخرى..
تُسرِعُ أنفاسُ الساعاتْ
ترتاحُ حروفُ العَطْف.. وتَحْبَلُ تاءاتُ التأنیثِ..
وینبتُ قمحٌ ما بین الصَفَحَاتْ
وتجیءُ طیورٌ من عینیکِ.. وتحملُ أخباراً عسلیَّهْ
وتجیءُ قوافلُ من نهدیکِ.. وتحملُ أعشاباً هندیَّهْ
یتساقطُ ثَمَرُ المانغو.. تشتعلُ الغاباتْ
وتَدُقُّ طُبُولٌ نُوبِیَّهْ..
3
یمتلئُ البحرُ الأبیضُ – حینَ أُحِبُّکِ- أزهاراً حمراءْ
وتلوحُ بلادٌ فوق الماءْ
وتغیبُ بلادٌ تحت الماءْ
یتغیَّرُ جلدی..
تخرجُ منهُ ثلاثُ حماماتٍ بیضاءْ
وثلاثُ ورودٍ جُوریَّهْ
تکتشفُ الشمسُ أنوثَتَها..
تَضَعُ الأقراطَ الذهبیَّهْ
ویهاجرُ کلُّ النحل إلى سُرَّتکِ المنسیَّهْ
وبشارع ما بین النهدینْ..
تتجمَّعُ کلُّ المَدَنِیَّهّْ..
4
یستوطنُ حزنٌ عبَّاسیٌّ فی عینیکِ..
وتبکی مُدُنٌ شِیعیَّهْ
وتلوحُ مآذنُ من ذَهَبٍ
وتُضیءُ کُشُوفٌ صوفیَّهْ
وأنا الأشواقُ تُحوِّلنی
نَقْشاً.. وزخارفَ کُوفیَّهْ
أتمشّى تحت جسور الشَعْر الأسودِ،
أَقرأُ أشعاری اللیلیَّهْ
أَتَخَیَّلُ جُزُراً دافئةً
ومراکبَ صیدٍ وهمیَّهْ
تحمل لی تبغاً ومحاراً.. من جُزُر الهند الشرقیَّهْ..
5
یتخلَّصُ نهدُکِ – حینَ أُحِبُّکِ – من عُقْدَتِهِ النفسیَّهْ
یتحوَّلُ برقاً. رعداً. سیفاً. عاصفةً رملیَّهْ..
تَتَظَاهرُ – حینَ أُحِبُّکِ – کلُّ المُدُنِ العربیَّهْ
تتظاهر ضدَّ عصور القَهرِ،
وضدَّ عصور الثأر،
وضدَّ الأنظمة القبلیَّهْ..
وأنا أتَظَاهرُ – حینَ أُحِبُّکِ – ضدَّ القبح،
وضدَّ ملوکِ الملحِ،
وضدَّ مؤسَّسة الصحراءْ..
ولسوفَ أَظَلُّ أُحِبُّکِ حتى یأتی زَمَنُ الماءْ…
ولسوفَ أَظَلُّ أُحِبُّکِ حتى یأتی زَمَنُ الماءْ…