سید، ترانه نخواند و شلاق خورد
شهید موسوینژاد از نیروهای اطلاعاتی لشکر عملیاتی اباعبداللهالحسین(ع) از سپاه امامعلیبن ابیطالب(ع) قم بود که... ]]>
شهید موسوینژاد از نیروهای اطلاعاتی لشکر عملیاتی اباعبداللهالحسین(ع) از سپاه امامعلیبن ابیطالب(ع) قم بود که...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ :
شنبه 1396/09/18 ساعت 10:43
شهید موسوینژاد از نیروهای اطلاعاتی لشکر عملیاتی اباعبداللهالحسین(ع) از سپاه امامعلیبن ابیطالب(ع) قم بود که 30 تیر ماه 1390 در ارتفاعات جاسوسان سردشت به شهادت رسید.این شهید از رزمندگان دفاع مقدس بود که هرگز آرزوی شهادت را از خودش دور نکرد تا عاقبت سالها پس از اتمام دفاع مقدس به آن رسید.کتاب شیدای شهید به قلم علیرضا محمدی که توسط معاونت فرهنگی نیروی زمینی سپاه منتشر شده، گذری بر زندگی وی دارد که به معرفی آن میپردازیم. عبدالحسین موسوینژاد دوم اردیبهشت ماه 1348 در روستای جوادیه قم به دنیا آمد. او که در زادگاه مقتدایش حضرت امام دیده به جهان گشوده بود، به دلیل ارتباطی که مرحوم پدرش حجتالاسلام سیدجواد موسوینژاد با حضرت امام داشت، از همان دوران کودکی وارد فعالیتهای انقلابی شد و به همراه برادر بزرگترش ابوالحسن از هفت، هشت سالگی اعلامیههای امام را پخش میکردند.
در «شیدای شهید» با شخصیتی آشنا میشویم که به خاطر تربیت مذهبیاش، از دوران طفولیت نشانههایی از انقلابیگری را به نمایش میگذارد. عبدالحسین همان کودکی است که به خاطر نخواندن ترانه سر کلاس هنر، توسط معلم طاغوتی تنبیه میشود:«آقای گلمحمدی همه بچهها را جمع میکرد و میگفت به نوبت پای تخته بیایند و ترانه بخوانند، اما ابوالحسن و عبدالحسین مذهبی بودند و نمیپذیرفتند. حتی وقتی آقا معلم دستشان را توی برف فرو برد تا یخ کند و شلاقهایش حسابی بچسبد، باز دو بچه سید قبول نکردند ترانه بخوانند...» شهید موسوینژاد با چنین روحیهای پرورش مییابد و بعد از انقلاب و شروع جنگ، از 16 سالگی به جبهه میرود. خصوصاً که داییاش در سال 64 به شهادت میرسد و همان سال عبدالحسین رخت رزمندگی به تن میکند:«سال 64 محمد سمیع مطلبی دایی عبدالحسین به شهادت رسید. سید وصیتنامه دایی را خواند و دیگر طاقت نیاورد. میگفت مادر نذر و نیاز میکنی نمیگذاری شهید شوم.»
حلقه وصلی که در «شیدای شهید» وقایع و خاطرات را به هم پیوند میزند، آرزوی «شهادت» است چراکه شهید موسوینژاد از دوران نوجوانی و حضور در جبهه تا لحظه شهادتش در سن 42 سالگی، هیچگاه آرزوی شهادت را ترک نکرد: « عقد اخوت با شهدا، آتش فراقی را در دل سید روشن کرده بود که دائماً برای تسلای آن به مزار شهدا میرفت و بلند بلند با آنها حرف میزد. گاه شکایت میکرد که چرا به خوابش نمیآیند و گاه درددلهایش را به نزد همرزمان قدیمی میبرد و درد دل میکرد.»
شهید موسوینژاد از سال 64 تا سال 67 در مناطق عملیاتی حضور مییابد و بعد از اتمام دفاع مقدس زندگی مشترکش را در نهایت سادگی و با کمترین امکانات آغاز میکند:«وقتی با آقا سید زیر یک سقف رفتیم، زندگی چندان راحتی نداشتیم. گاهی آنقدر فشار مالی زیاد میشد که با خودم میگفتم کاش چند سال نامزد میماندیم و بعد ازدواج میکردیم. اما محبتهای سید عبدالحسین همه چیز را جبران میکرد. همسرم زندگی مشترک را برای رضای خدا آغاز کرده بود.»
سید عبدالحسین جوانی مذهبی بود که هیچ وقت از خط رزمندگی خارج نشد و با چنین روحیهای مأموریتهای سختی را که به او محول میشد، به انجام میرساند. عبدالحسین از سال 1370 برای مأموریت به لبنان میرود و سپس از سال 74 برنامه دیدار هفتگی با خانواده شهدا را راهاندازی میکند که تا لحظه شهادتش هر شنبه شب انجام میشد: «سراسر زندگی سیدعبدالحسین موسوینژاد بوی شهدا را گرفته بود. گویی در ارتباط با شهدا و سرکشی به خانوادهشان رایحهای بهشتی را استشمام میکرد که برای برخورداری از آن شنبه شبها را انتظار میکشید... »
در تیرماه 1390 همان اتفاقی که سید عبدالحسین مدتها انتظارش را میکشید، رخ داد. در این سال و این ماه، او باید به عنوان مدیر معاونت اطلاعات لشکر عملیاتی اباعبدالله الحسین(ع) به اتفاق جمعی از همرزمانش به شمالغرب کشور میرفت تا به مبارزه با گروهک پژاک بپردازند. شامگاه 30 تیرماه بمب هدایت از راه دور ضد انقلاب در مسیر خودروی او و همرزمانش منفجر شد و شهید موسوینژاد به همراه شهیدان عاصمی، جمراسی، احمدی تبار، صحرایی و خبیر به شهادت رسیدند: «بند بند زندگی سید عبدالحسین چه آن زمان که اهل زمین بود و چه اکنون که در زمره عاشوراییان قرار گرفت، حرکتی رو به اوج بود... »
منبع: روزنامه جوان