باور ندارم رفته ای وقتی که هرشب
در چشم هایم قصه ای میسازی از عشق
وقتی که هرشب در میان شعر هایم
میخندی و می رقصی و می نازی از عشق
در من غزل، یک رقص نو، یک حرف تازست
اما برای عاشق دیوانه دیر است
من قتل عام شعر هایی بوده ام که
در لا به لای این دل آزرده گیر است
من عاشق تنهای میدانت نبودم
من وَ غزل هایم سپاهی سخت بودیم
اما نگاه تو شکستم داد و مُردم
وقتی که ما از جنس یکدیگر نبودیم
یک حس بد آوار شد وقتی که رفتی
باران فقط بارید تا از تو بگوید
در من غزل بی حاصل و لال و حزین شد
تا بارش باران تورا در من بجوید...
در چشم هایم قصه ای میسازی از عشق
وقتی که هرشب در میان شعر هایم
میخندی و می رقصی و می نازی از عشق
در من غزل، یک رقص نو، یک حرف تازست
اما برای عاشق دیوانه دیر است
من قتل عام شعر هایی بوده ام که
در لا به لای این دل آزرده گیر است
من عاشق تنهای میدانت نبودم
من وَ غزل هایم سپاهی سخت بودیم
اما نگاه تو شکستم داد و مُردم
وقتی که ما از جنس یکدیگر نبودیم
یک حس بد آوار شد وقتی که رفتی
باران فقط بارید تا از تو بگوید
در من غزل بی حاصل و لال و حزین شد
تا بارش باران تورا در من بجوید...