یک رقص نو


یک رقص نو

باور ندارم رفته ای وقتی که هرشب در چشم هایم قصه ای میسازی از عشق وقتی که هرشب در میان شعر هایم میخندی و می رقصی و می نازی از عشق در من غزل، یک رقص نو، یک حرف تازست اما برای عاشق دیوانه دیرشاعر:زهرا شیخی

باور ندارم رفته ای وقتی که هرشب
در چشم هایم قصه ای میسازی از عشق

وقتی که هرشب در میان شعر هایم
میخندی و می رقصی و می نازی از عشق

در من غزل، یک رقص نو، یک حرف تازست
اما برای عاشق دیوانه دیر است

من قتل عام شعر هایی بوده ام که
در لا به لای این دل آزرده گیر است

من عاشق تنهای میدانت نبودم
من وَ غزل هایم سپاهی سخت بودیم

اما نگاه تو شکستم داد و مُردم
وقتی که ما از جنس یکدیگر نبودیم

یک حس بد آوار شد وقتی که رفتی
باران فقط بارید تا از تو بگوید

در من غزل بی حاصل و لال و حزین شد
تا بارش باران تورا در من بجوید...

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


عکس های جنجالی و برهنه سارا و نیکا در استخر مختلط