ای کاش امشب یک کمی باران بگیرد
تا این کویر مرده، قدری جان بگیرد
باران بیاید زخمهایم را بشوید
شاید که زخم کهنه ام درمان بگیرد
آرامشی پنهان شده، درزیر این ابر
باید که یک لحظه دگر طوفان بگیرد
بر شانه های زندگی سر می گذارم
شاید دلم در سینه ام سامان بگیرد
من سخت می گیرم به خود تا بلکه اینجا
این زندگی قدری به من آسان بگیرد
اینجا کلاغان خانه هاشان دور دور است
تا قصه من با دلم پایان بگیرد
تا این کویر مرده، قدری جان بگیرد
باران بیاید زخمهایم را بشوید
شاید که زخم کهنه ام درمان بگیرد
آرامشی پنهان شده، درزیر این ابر
باید که یک لحظه دگر طوفان بگیرد
بر شانه های زندگی سر می گذارم
شاید دلم در سینه ام سامان بگیرد
من سخت می گیرم به خود تا بلکه اینجا
این زندگی قدری به من آسان بگیرد
اینجا کلاغان خانه هاشان دور دور است
تا قصه من با دلم پایان بگیرد