ییصدا تاپای جان ، دنبال عشقی رفته ام
حال شیدایی شدم ،دلبسته و وابسته ام
بخت بد جای وصال و دلبری کردن فقط
دوری افتاده به قلبِ بیگناه و خسته ام
کوزه ی خالی شدم ، کز تشنگی لب پَر شده
یا کنار جوی آبی ،غنچه ای نو رسته ام
مانده ام در روزگاری که پر از وارونگی ست
مهربانی پیشه کردم ، از دو رنگی جَسته ام
حال دریایی شدم ؛ لبریز از امواج عشق
با هوای دلبری در ساحلی بنشسته ام
سپاس از دوست بزرگوار جناب ناهیدی
که زحمت دکلمه رو کشیدند.بسیار ممنونم ازشما.