نقدی بر فیلم «اسرافیل» رفتگان


یاشار نورایی: قدم اول در درک «اسرافیل»، ساخته قبلی فیلم‌ساز؛ یعنی فیلم «ناهید» است؛ فیلمی ستایش‌شده که به نظر می‌رسد سنگ‌بنای ساخته اخیر آیدا پناهنده باشد و در صحنه‌ای مستقیم به آن اشاره می‌شود. در فیلم جدید آیدا پناهنده، مکانی وجود دارد که عاشق و...

یاشار نورایی: قدم اول در درک «اسرافیل»، ساخته قبلی فیلم‌ساز؛ یعنی فیلم «ناهید» است؛ فیلمی ستایش‌شده که به نظر می‌رسد سنگ‌بنای ساخته اخیر آیدا پناهنده باشد و در صحنه‌ای مستقیم به آن اشاره می‌شود. در فیلم جدید آیدا پناهنده، مکانی وجود دارد که عاشق و معشوق سابق پس از گذشت دو دهه، آنجا قرار می‌گیرند و به شکل ضمنی متوجه علاقه‌ای می‌شویم که هنوز در وجودشان مانده است. این لوکیشن یک مغازه لوازم دکوراتیو در شهر کوچکی در شمال با نام «ناهید» است و این ارجاع به شکل آگاهانه‌ای سرنوشت ناهید فیلم قبلی را که میان نگه‌داشتن بچه و جداشدن از همسری معتاد و ولگرد و رفتن به سمت شوهری که بتواند پناهگاه روحی و مالی برای او باشد در نوسان بود، به سرنوشت ماهی و دیگر زن‌های فیلم «اسرافیل» پیوند می‌زند و فیلم جدید آیدا پناهنده را به جلوه‌ای دیگر از یک مضمون یکسان بدل می‌کند. گویی گوهر اصلی «اسرافیل» اشاعه سرنوشت تلخ زنان ایرانی از یک نفر به سه زن است که هرکدام به دلایل مختلف اجتماعی و اقتصادی، سرگردان و زجردیده، به انتظار اندکی نیک‌بختی مانده‌اند، اما چیزی جز شوربختی عایدشان نشده است. قصه ماهی با بازی هدیه تهرانی که عشق قدیمی میان او و بهروز (پژمان بازغی) به دلیل تعصب و فضای سنتی شهر کوچک محل سکونتشان، ناکام مانده و مرد مجبور به هجرت شده و اکنون که ماهی فرزند حاصل از یک ازدواج ناموفقش را از دست داده، دوباره به شهر بازگشته است، تنها یکی از سرنوشت‌های فیلم است. سارا (هدی زین‌العابدین) دختری که به انتظار بازگشت بهروز و ازدواج با اوست و روزگار مادرش با بازی مریلا زارعی که دچار اختلال روانی است و چشم‌انتظار بازگشت مرد زندگی‌اش که سال‌هاست رفته، داستانک‌های فرعی هستند که در کنار قصه اصلی ماهی و بهروز قرار می‌گیرند. گرانیگاه اثر و بن‌مایه این شوربختی، غیاب است؛ غیابی از جنس مرگ و هجرت که سایه سنگینش، در سرنوشت سه زن با خاستگاه اجتماعی و سنین مختلف نمود یافته است. اسرافیل با نامی نمادین، این سه سرنوشت را مانند سه لته یک تابلو در کنار هم قرار می‌دهد و نه‌فقط اشاره به حضور مداوم رفتگان در زندگی زنده‌ها، بلکه نشانی از زنده‌شدن همه احساس‌های فروخفته و حرف‌های نگفته آدم‌هایی دارد که دست سرنوشت میانشان فاصله انداخته است.
کارگردان برای برانگیختن احساسات سرکوب‌شده، از طراحی صحنه ساده، ولی تأثیرگذار بهره برده است. فضای گرفته شهر کوچک در شمال با پستی‌وبلندی‌هایی که گویای روحیه و رفتار پیچیده ساکنانش است، در کنار تصویر تهران شلوغ و مجموعه آپارتمان‌های سازمانی دلگیر، محیطی به‌لحاظ احساسی سرد و یکنواخت ترسیم می‌کند که از شور و هیجان تهی است. آیدا پناهنده با جزئیات ظریفی که در فیلم گنجانده، در بطن این فضای تخت و بی‌روح، احساسات فروخفته شخصیت‌ها را بروز می‌دهد. آنچه در فیلم به‌خوبی نهادینه شده، وجه اساطیری آن است. این وجه، وضعیت و ناکامی شخصیت‌ها را به گذشته دور می‌برد و از نشانه‌هایی مانند ورزش باستانی کشتی که درعین‌حال پدیده‌ای مرسوم و محلی در شمال ایران است تا نقش اسرافیل و صورش روی بشقابی کوچک که در مغازه آنتیک‌فروشی پیدا می‌شود، با یکی‌کردن سرنوشت‌ها (بهروز که در نوجوانی در ورزش کشتی ناکام مانده، شبیه پسر ماهی است که در جوانی به‌عنوان قهرمان کشتی مرده است) و تأثیری که رفتگان بر زنده‌ها دارند، مرز میان مرگ و زندگی و گذشته و حال را برمی‌دارد تا جلوه‌های تداخل و تشابه سرنوشت‌ها کامل شود.
سه سکانس در فیلم وجود دارند که به این نکته عینیت می‌بخشند و بیشتر از بقیه صحنه‌ها در ذهن من مانده‌اند؛ اولی جایی است که ماهی سوار ماشین بهروز می‌شود و برای اولین‌بار با دیدن سارای جوان، احساس سرخوردگی از امیدداشتن به برگشت عشق قدیمی‌اش می‌کند و بازی درخشان هدیه تهرانی در سکوت، در چند لحظه با انعکاس این حس در چهره، تجلی کاملی از احساسات سرکوب‌شده و بی‌حاصل می‌شود.
صحنه دیگر گفت‌وگوی سارا و مادرش در کافه است که با انتخاب هوشمندانه آهنگ ویوالدی و اندوه جاری در قطعه استبات ماتر (غم مادرانه)، کاری را که در کمتر فیلم‌های ایرانی می‌بینیم؛ یعنی جداشدن از محدوده اجتماع و فرهنگ ایرانی و الصاق مفاهیم اثر به سپهری وسیع‌تر و تبدیل آنچه به کلام می‌آید با همراهی موسیقی به تجربه‌ای انسانی فارغ از زمان، انجام می‌دهد. سومین صحنه، جایی است که سارا و مادرش درازکشیده کنار هم دست‌هایشان را به هم گره زده‌اند و عملا از طریق یک نمای ساده از دست‌ها، به شیوه آشنای «روبر برسون» در سینما، مفاهیم به این تکه از بدن شخصیت‌ها منتقل می‌شود و دست‌ها با انعکاس درونیات شخصیت‌ها، به شکل عنصری نمادین درمی‌آیند.
در آزمون‌های سینمای ایران برای دگرنگریستن و کناره‌گیری از عرفی‌شدن فیلم‌ها، «اسرافیل» تجربه‌ای به‌ثمر‌نشسته در کارنامه کارگردانش است، زیرا نه در بند واقعیت ساکن مانده و نه کاملا با شکل ذهنی و احساسی پیش می‌رود؛ حد میانه را برمی‌گزیند تا تصویری چندجانبه از سرنوشت زن و مرد ایرانی باشد که رفته‌ها و گذشته رهایشان نمی‌کنند. این البته به این معنی نیست که فیلم بی‌ضعف است.
شاید آنچه فیلم را در حد لحظه‌ها و صحنه‌های خوب و نه یک کل قابل‌قبول محدود کرده، ماندن اندیشه جاری در فیلم در یک‌سری موقعیت‌هاست که نیاز به گسترش بیشتر داشته است؛ برای مثال نشان‌دادن میزان علاقه بهروز به ماهی با خالکوبی ماهی روی بازوی او ایده خوبی است که دیرهنگام به نمایش درمی‌آید و به‌لحاظ استعاره‌ای زیادی بارز است یا بسنده‌شدن مواجهه میان دایی و بهروز به یک صحنه و گفتن همه حرف‌های نگفته در این‌همه سال‌ها و مواضع در یک کلام! با استراتژی عمومی اثر؛ یعنی ‌دادن اطلاعات به شکل ضمنی در تضاد است. باوجوداین، خاصیت فیلم‌هایی مانند «اسرافیل»، در نزدیک‌شدن به فردیت در سینمایی است که در نشان‌دادن سرنوشت تلخ ساکنان این سرزمین بیشتر راه احساس‌گرایی بی‌اندیشه را رفته و کمتر به اعتدال فیلم‌های اندیشگون رسیده است؛ مسیری که به نظر می‌رسد آیدا پناهنده در فیلم‌هایش دارد با موفقیت نسبی طی می‌کند.

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه گوناگون

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


دانلود آهنگ خاص و بی نظیر اجتماعی سارینا از شاهین نجفی