هر شب...


هر شب...

هر شب زنی در من قدم میزند؛ تو را جرعه جرعه مینوشد ، مخمل گیسوانش سر میرود از بلندای ملکه چراغهای زنبوری، تا حریر مواجش ،بر پهنای شانه ات بپیچد... هر شب زنی در من مینشیند با تو ؛ به لمس دیبهشاعر:نادیاقوریوند

هر شب زنی در من قدم میزند؛
تو را جرعه جرعه مینوشد ،
مخمل گیسوانش سر میرود از بلندای ملکه چراغهای زنبوری،
تا حریر مواجش ،بر پهنای شانه ات بپیچد...

هر شب زنی در من مینشیند با تو ؛
به لمس دیبه زُلال تاریکی ،
و بی خیالِ نهیب ببرهای عاشق ،از رویش خود شعر میبافد...

هرشب زنی در من قهقهه میزند؛
به رجز خوانی آفتاب که بی تبسمی ،فخر میفروشد به غنچه های دلتنگی-
و گاه نیشخندی به آفتاب ،
که هرگز حسرت جان عریان مردی از تبار بیابان را در چشمان مه نچشیده است...

هر شب زنی در من تسلیم میشود؛
تمام گناهش را از سینه زمین برمیدارد،ولی قبل از ثانیه ای،
باز احمق میشود ، و آسمان را با خودش فرش زیر پایت میکند...

هر شب زنی در من از تو بارور میشود؛
و با تمام کودکان بی رمق از بزرگی ،انقدر از چکاوکی در راه ،ترانه میخواند،تا دغدغه هیچ چهار راهی، به اضطراب چراغ قرمز و سبز آلوده نباشد...

هر شب،زنی در من مردانه مست میشود؛
تا دختران زنده به گور سر برآرند از نفٓس بیچاره خاک ، و رقص کنان بر جهل خفته در گور،فاتحه آزادی را پرواز دهند...

هر شب زنی در من نفرین دوزخ را درو میکند،
مادر حوّا میشود تا هیچ سیبی بی خبر در بهشت گرفتار نشود و هیچ جهنمی به بهانه ای از عشق متولد نشود...

هر شب زنی در من با غروب میتابد ؛
و قبل از هر سپیده زنانه میمیرد،
تا از دفنش بر شیار ریشه چشمانت -
بماند راهی به شب،
که طلوع چشمهایت آواریست همیشگی بر تنهایی من ،وقتی زیر لب میگویی تقدیر این بود و باز هم احمقانه تر از من آسمان را قربانی میکنی...

در گستره روز ،هر آنچه را که مینگرم از عشق والاتر است،
و مغزم قلب وار میزند،که اگر عشق به راه بود،
کجا غمی شمشیر میشد که اشکی رامش کند،
کجا خیانتی،که قلّاده عشق بهانه اش باشد،
و کجا جنگی که عدالتی به خون سفره گسترد...

و هر شب دوباره احمق میشوم...

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


عکس پروفایل شهادت امام علی علیه السلام