تاج و عمامه


تاج و عمامه

دسته: مختلف...تاریکی طبقه طبقه روی سرمان خراب می‌شود...با زُل زدنِ یک ساعته‌ای در این تاریکی، آن را دیرینه و باستانی می‌یا...

...تاریکی طبقه طبقه روی سرمان خراب می‌شود...با زُل زدنِ یک ساعته‌ای در این تاریکی، آن را دیرینه و باستانی می‌یابم. این تاریکی در خون ِ منست و این تاریکی را غریزۀ سربرداشته‌ام به یادم می‌آوَرَد. این تاریکی را پدرانمان دیده‌اند و اجدامان در آن غرقه بوده‌اند. دردِ ما همان دردِ صد سال پیش، همان دردِ پانصد سال پیش و همان دردِ هزار سال پیش و پیشتر است. دردِ ما تسلط دیرپای نادانی، نادرستی، دروغ، چرک و ریخته شدنِ جریانات پلید و پلشت و عفونی به آب‌های شفافِ وجود انسانی و وُجوه انسانی بوده است. دردِ بزرگِ سرزمینِ ما دردِ دیانت-دردِ اسلام- بوده است. این همان دردیست که پس از اعراب سلسه‌های شاهان را نگهداشت؛ این سیاهی، هیکل آشنا و هیولاواریست که تاج را می‌داد تا آسمان را مقتدر بِدارَد و بعد، حالا، این همان سیاهی‌ست که با زمینۀ مذهبی مردم، مردمی برپاخاسته در 1357، دست در دست ِ «کاخی سفید» می‌گذارد تا تاج را بردارد و این بار خودِ آسمان را مستقیم‌تر، یعنی خفّت آورتر و مرگبارتر و نابودکننده‌تر، بر سر ایران و ایرانی فرو بیندازد. عمّامه‌ای سیاه را همچون بختکی با ابعادی کوهوار بر سینه ملّتی فرود می‌آورد و دردهای قرونِ وسطایی و ادامۀ هجومِ اعراب را، بس ظلمانی‌تر و شوم‌تر و هولناک‌تر، به دردهای شاهنشاهی می‌افزاید و کُشنده‌ترین ضربات را برای نابودیِ شخصیت و شعور و روحِ انسانی به کار می‌گیرد و در اجرای یک میثاق، ممکن می‌سازد که ویترین‌های مغازه‌های «اَجانب»، پُرتر و پُرنورتر شوند و اردوگاه‌های ضدِّ انسانِ بین المللی آسوده‌تر و لب به خنده‌تر گردند. این همان‌ست؛ همان سیاهیِ شناخته و آشنا که در طولِ نسل‌ها و نسل‌ها، خوبی و نور و زندگی را بلعیده و حالا، سیاه‌تر از همیشۀ تاریخ، دست اندرکار، در قفس‌هایی بی‌شمار، نمایندگانِ نور و خوبی را به بند کشیده تا آنان را به مسلخ بِبَرَد یا ذرّه ذرّه بپوسانَد....

حق تکثیر: انتشارات آرش، سوئد
نسخه الکترونیک باشگاه ادبیات با اجازه مولف

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه کتاب

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


انواع فونت و متن بسم الله الرحمن الرحیم برای بیو اینستا