ترسیده ای از من


ترسیده ای از من

ترسیده ای، اینرا دلم فهمید؛ از آتش رقصان چشمانم از جان لبهای شرربارم از تاب مه بر روی مژگانم از حزن سرگردان دستانم... ترسیده از نتهای حیرانی، در دیده ای همراه رسوایی بر ربـّنای سینهشاعر:نادیاقوریوند

ترسیده ای،
اینرا دلم فهمید؛
از آتش رقصان چشمانم
از جان لبهای شرربارم
از تاب مه بر روی مژگانم
از حزن سرگردان دستانم...

ترسیده از نتهای حیرانی،
در دیده ای همراه رسوایی
بر ربـّنای سینه روحم،
تاری که میکاود بیابان را
سازی که میسازد جهانم را؛
خالی ولی از آه شیدایی...

ترسیده ای از من،
خیالی نیست
شرمنده ای ،
لکن ملالی نیست
رنجیده ای-
از من ،
نه از غوغا-
شبهای چشمت را طلوعی نیست...

سر میرود مهتاب از قلبم،
بر شانه ام ،تنها
و این کم نیست-
در ازدحام سایه ها،زلفم
افشان تَر از پاییز و این
غم نیست ...

تنها تَر از پرواز رویایم،
تنهاتر از مردی که چشمانش
در کوچه ها اندوه میبارد/
در دود سیگارش غبار دل،
از رفتنش باروت میکارد...
تنهاتر از حوّای بی آدم،
تنهاتر از سیبی که شیطان را
از جَنَّتی بی پایه میراند...

ترسیده ای از ردّ تنهایی،
بر هرم تابان نفسهایم
در انتظارت رفته ام از خویش ،
آنجا که شک را شد
خدایی نیست...

میبارم از آواز چشمانت،
باران دستانت زلالی نیست...
بر نبض شب رنگ تو را از دل،
با رقص احساسم کشیدم تا
مه را نشاندم روی دامانم؛
هر راه شب را که سیاهی نیست
فتوای عمرش را چنین خوانده؛
هر حکم تاریکی،
جدایی نیست...




حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


«اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»، بهترین دعا و ظهور بزرگ‌ترین جایزه لیله الرغائب...