بوسه مرگ؛ از فوتبال بدون آرژانتین متنفرم


بوسه مرگ؛ از فوتبال بدون آرژانتین متنفرم

نگاهی جزئی تر به یادداشت نوید معصومی عزیز؛ داستان روزی که ناپل به ایتالیا پشت کرد (بخش اول)

اختصاصی طرفداری- گمانم همه هوادارانی که مفتون آرژانتین و دلبسته ایتالیا بوده اند یاداشت «داستان روزی که ناپل به ایتالیا پشت کرد» را خوانده اند، تمام آن گفته ها، آن نوشته ها همان اندازه که دلهره آور بود همان اندازه هم حقیقت داشت. یک واقعیت دردناک نه تنها برای تاریخ فوتبال ایتالیا، بلکه ورقی نو در تاریخ هواداری بود. آنقدر در مورد آن اتفاقات بحث شده است که ناپل تبدیل به شهری شود که تافته جدا بافته بماند. یادم می آید هواداران میلوال انگلستان بنری را به استادیوم دن برده بودند که روی آن نوشته شده بود «هیچکس ما را دوست ندارد»، نوشته ای تامل برانگیز برای تیمی که بریتانیا در مقطعی آن ها را نمی خواست. اما حکایت ناپل، داستان مردمان ناپل عمیق تر از این حرف هاست. شهری فقیر که همواره دستمایه تمسخر دیگران بود با ظهور دیگو مارادونا به عمری تحقیر آنچنان پشت پا می زند که در عین ناباوری تابوت های نمادینی از بزرگان شهرهای شمالی ایتالیا را در سانیتا زنده به گور می کند. یک خشم چندین ساله، و غروری لگدمال شده که با ظهور دیگو آرماندو مارادونا سر باز زده بود.

بوسه مرگ؛ از فوتبال بدون آرژانتین متنفرم
صریح می نویسم. جام جهانی 1990 نه شاگردان آزلیو ویچینی شایسته قهرمانی بودند نه فلسفه مردی که یکه تاز آمریکای جنوبی بود دیگر جواب می داد. حاشیه های کوچک و بزرگ کارلوس بیلاردو را له کرده بود. حواشی ای که هر دو تیم داشتند اهداف آنها را برای این تورنمنت زیر سوال برده بود. ایتالیا یک تیم کاملا معمولی بود، و قهرمان دوره پیش هم تبدیل به تیمی شده بود که به عنوان تیم سوم از گروه خود صعود کرده بود. اما از یک جایی، دیگر بردهای خفیف فراموش شده بودند و رسیدن به رویای قهرمانی جام جهانی رنگ واقعیت به خود گرفته بودند. حضور در نیمه نهایی یعنی یک قدم تا فاتح جام جهانی شدن. همانطور که در نیمه نهایی نه روبرتو دونادونی لایق زانو زدن بود و نه آرژانتین در فینال مقابل ژرمن ها توان پیروزی بر کودسال مکزیکی -داور مسابقه- را داشت. اتفاقاتی که باعث شد همان جمله کلیشه ای اما تامل باانگیز از گری لینکر سالها در فوتبال بماند: «فوتبال ورزش ساده ای است که 22 نفر 90 دقیقه به دنبال توپ می دوند و در پایان این آلمان ها هستند که پیروز می شوند».

در توصیف ماهیت جام جهانی 1990 تنها می توانم بنویسم به اندازه جام جهانی 2002 که حتما در خاطرتان هست زشت بود. شبیه به روزی که در جام جهانی 2002 در بازی برزیل مقابل ترکیه، وقتی توپ به زانوی ریوالدو برخورد کرد صورتش را گرفت و روی زمین غلت زد تا بازیکن ترکیه در عین ناباوری اخراج شود، حرکتی ناجوانمردانه که از لحاظ اخلاقی و بازی جوانمردانه بی شباهت به تمارض یورگن کلیزمن در فینال 1990 نبود.

بوسه مرگ؛ از فوتبال بدون آرژانتین متنفرم
می خواهم پا را فراتر بگذارم و بنویسم ایتالیا و آرژانتین به صورتی کاملا دراماتیک تا این مرحله رسیده بودند. صحبتی در مورد قهرمانی ژرمن ها جز آنکه به دلایلی شایسته قهرمانی بودند را ندارم. بگذارید برگردیم به اتفاقی که در مرحله یک چهارم نهایی افتاده بود. جدال آرژانتین مقابل یوگسلاوی و قماری که بازنده اش فریاد خوشحالی سر می داد. بازی آرژانتین مقابل یوگسلاوی به ضربات پنالتی کشیده شده بود.

دروازبان یوگسلاوی «دراگان ایوکویچ» پیش از ضربات پنالتی دیگو مارادونا را کنار می کشد و می گوید «امروز هم می خواهم با تو شرط ببندم که پنالتی ات را می گیرم، روی پیشانی تو نوشته بازنده دیگو. شرط را قبول میکنی؟» مارادونا شانه ای تکان می دهد و طبق اخلاقی که از او انتظار می رود رو به دراگان ایوکویچ می گوید «شرط را قبول می‌کنم دراگان». لازم به ذکر است دراگان ایوکویچ در جام باشگاه های اروپا در لباس تیم پرتغالی (اگر اشتباه نکنم بنفیکا) موفق شده بود پنالتی مارادونا را در لباس ناپل بگیرد. پنالتی سوم آرژانتین از راه می رسد. دیگو توپ را برمی دارد تا هم انتقام پنالتی از دست رفته اش مقابل دراگان ایوکویچ را بگیرد و هم شرط و صعود آرژانتین را یکجا مال خود کند. دیگو به طرف محوطه حرکت می کرد، توپ را روی نقطه ی پنالتی می کارد، دورخیزی کوتاه می کند، دستش را از کمر برمی دارد و به طرف توپ می رود و ضربه اش را می زند. نه آن توپ هرگز از خط دروازه دراگان نگذشت. دراگان ایوکویچ با اشاره های دست فریاد پیروزی سر داد. دیگو شرط را باخت و یوگسلاوی در آستانه حذف ملتی شده بود که از دشمنان آرژانتین گرفته تا فدراسیون نشینانی که به پیراهن هایشان کراواتی هایی مزین به پرچم امریکا زده بودند آرزو داشتند سر به تن دیگو مارادونا نباشد.
مارادونای افسانه ای سرش را پایین می اندازد و به طرف مرکز زمین برمی گردد. «گوی گوچه آ» همانی که به صورت اتفاقی جانشین سنگربان اصلی آرژانتین -نری پومپیدو- شده بود به طرف مارادونا می آید تا برای لحظاتی کوتاه هم به او دلداری بدهد. گوی گوچه آ بعدها تعریف می کند آن لحظه مارادونا به او می گوید «فقط بگیرش، حرفی نزن، آن موقع به طرفم بیا». آن چیزی که مردم بوئینس آیرس، هیناکانداسی های امریکای جنوبی، و حتی دوستداران آرژانتین از گوچه آ انتظار داشتند تفاوتی با یک معجزه نداشت. گوچه آ سری تکان می دهد، دستان مارادونا را رها می کند و درون دروازه ای می ایستد که هیچکس امیدی برا صعود آرژانتین نداشت. آرژانتین فاصله ای با حذف نداشت؛ اما آنچه شد باور کردنی نبود. گوچه آ هردو پنالتی را گرفت و این آرژانتین بود که صعود کرد. گوچه آ و مارادونا به طرفِ هم می دویدند و دیگو که غرق اشک و عرق بود سه جمله را فریاد می کشد: «پسر تو بی نظیری، تو معرکه ای، -حرف رکیک!-»

بوسه مرگ؛ از فوتبال بدون آرژانتین متنفرم

معجزه گران آرژانتین و ایتالیا مارادونا و دونادونی نبودند، حتی باجو و کانیگیا هم نبودند. یکی از دسته های پایین ایتالیا آمده بود تا در جام جهانی بدرخشد و محو شود، دیگری گلر سوم آرژانتین بود که آمده بود پای یک شرط بندی بماند و معجزه کند. یکی سالواتوره اسکیلاچی و دیگری سرجیو گوی گوچه آ.

پس از قهرمانی ایتالیا در جام جهانی 2006 اتفاقی افتاد که همواره از آن یاد کرده ام. وقتی فابیو گروسو حکم قهرمانی ایتالیا را مقابل فرانسه امضا کرد گویی که داغ اشک های دیمتریو آلبرتینی، افسوس خوردن الکس دلپیرو، صورت خونین فرانچسکو تولدو تازه شده باشد. وقتی ایتالیا فاتح جام جهانی 2006 شد عده ای از خبرنگاران به سراغ آزلیو ویچینی رفتند. در لفافه آنقدر سوالاتی آزاردهنده از ویچینی پرسیدند که ویچینی ضربه ای به میز می زند و دوبار فریاد می کشد «ایتالیای من بهترین تیم تاریخ ایتالیا بود»، و کنفرانس را ترک می کند.

مساله اینجا بود ایتالیای ویچینی هرگز شایسته قهرمانی نبود، هرگز لایق کسب جام نبود. اما همانطور که آنزلو ویچینی پس از سالها اعتقاد داشت ایتالیای ویچینی سراسر احترام بود. راست می گفت، از این منظر که هیچ کشوری ایتالیا را مدعی قهرمانی نمی دانست، هیچ ملتی ایتالیا را به رغم میزبانی جام جهانی در حد صعود از گروه هم قلمداد نمی کرد، و هیچ تیمی در مهم ترین روزش اینگونه اسیر خیانت نمی شد. اما ایتالیای ویچینی، ایتالیای 90 آنقدر با حماسه پیش رفت تا پس از سالها هم اشک های مارکو تاردلی کمرنگ شود و هم صورت خونین لوییس انریکه از یادها برود. به ایتالیای ویچینی خیانت شد، در روزی که ایتالیا می توانست مقابل آرژانتین پیروز باشد در سن پائولو عجیب تنها ماند.

بوسه مرگ؛ از فوتبال بدون آرژانتین متنفرم
بعضی القاب همان اندازه که زیبا بودند همان اندازه هم کُشنده بودند. صحبت از ال‌دیگو -مارادونای دوم- است. لقبی که بر روی هر که گذاشته شد جز فروپاشی عایدی نداشت. درست یا غلط نمی دانم؛ اما خداحافظی دیگومارادونا برای خیلی از هواداران فوتبال پذیرفتنی نبود. صحبت از میلیون ها افراطی بود. صحبت از مردمی خشن و برهنه ای بود که اعتقاد داشتند که فوتبال بدون مارادونا دیگر رسمیت ندارد. صحبت از یک توهم بزرگ و دروغی آشکار بود که کار به آنجایی کشیده شده بود که دیگر قدرتی آنچنان وجود نداشت روبروی آن قرار بگیرد و آن را به صلابه نقد و منطق بکشد. کار از کار گدشته بود، پیروان دیگو نه تنها کمتر نمی شدند بلکه شهر به شهر بر روی دیوارها و کلیساها نامی از مارادونا به چشم می خورد. حتی تصاویر مریم مقدس را در می آوردند و تصویری از مارادونا را می گذاشتند. مقاومت مقابل آنها امکان نداشت، پس چاره یک راه حل بود. خلق مارادوناهای دیگر. خلق یک اثر هنری دیگر.

پس خیلی زود «بوسه مرگ» اتفاق افتاد. بوسه مرگ تنها یک واژه احساسی یا افراطی نبود، یک تراژدی بود، یک سنت بود. مردم یک مارادونا می خواستند، کسی که وارث دیگو باشد، بشود مارادونای دوم. از آریل اورتگا آغاز شده بود. بازیکنی با تکنیک و نبوغ فراوان و البته عاصی. نشان به آن نشان که از روی زمین بلند شد، دندان هایش را به هم سابید و با سر کوباند به صورت ادوین فن درسار، و همه چیز از بین رفت. نه آریل هم «الدیگو» نشد. رسم بر این بود هر ستاره ای که قرار بود جا پای دیگومارادونا بگذارد باید مارادونا او را می بوسید. از آریل اورتگا تا آندره ده‌الساندرو، از خوان رومن ریکلمه تا پابلو آیمار. بوسه ها برای دیگوی دوم ساختن هیچوقت تحقق نیافت. ستاره هایی که زیر فشار دریبل های مارادونایی خرد می شدند، بازیکن هایی که در ردای مارادونا تاب یک تنه به دل دشمن زدن را نداشتند، نابغه هایی که زیر تیترهای مجلات و رسانه های آرژانتینی دوام نمی آوردند، همان ها که با مشت های گره زده فریاد می کشیدند «چه زمانی پس دیگو میشوی؟»، همه چیز خود جنون بود.

بوسه مرگ؛ از فوتبال بدون آرژانتین متنفرم

پابلو آیمار یکی دیگر از همان ها بود که مارادونا او را بوسید. دیگومارادونا در میان مردم آرژانتین پابلوآیمار را بوسید تا روح تکنیک و جنگجویی اش را در پسری بدمد که اعتقاد داشت او یگانه فرزند آرژانتین است. تعبیر درستی بود، پابلو یگانه بود. پسری که محال بود بعد از هر دریبل نخندد، خنده هایی که یک روز گوتی و یارانش را به خشم آورده بود و روزی دیگر کاتالان را بهت زده کرده بود. بی تردید اگر پابلوآیمار فشارِ «دیگوشدن» را روی دوش نداشت و شاید آن بوسه مرگ در کار نبود امروز خیلی ها می خواستند و آرزو داشتند «پابلوی دوم» باشند. نشان به آن نشان که پس از خداحافظی پابلو آیمار از فوتبال لیونل مسی تنها یک جمله گفت «اسطوره ام رفت، کاش میتوانستم مثل تو باشم پابلو». درک جمله لیونل مسی وقتی آسان تر می شود که روزنامه کلاریون آرژانتین تصویری هنری از پابلو آیمار را روی جلد چاپ کرد و به صورت تامل برانگیز با کلمات قرمز و سفید زیرش نوشت «آخرین بوسه مرگ».

قصه پابلوآیمار روزهای تلخ کم نداشت، پابلو هم مارادونای دوم نشد، الدیگو نشد؛ اما هرچه که بود پایان یگانه پسر آرژانتینی ابری نبود. شبیه به جمله کاترین اپلگیت که مینویسد «من قصه‌هایی را دوست دارم که شروع خوبی ندارند و وسط‌های داستان همه چیز به هم می‌ریزد و در پایان با آسمان آبی و بی‌ابر تمام می‌شوند. اما هیچ قصه‌ای این طور نخواهد بود».

ایتالیا در سن پائولو پذیرای آرژانتین بود. شب قبل از بازی بسیاری از مردمان ایتالیا اعم از مردم ناپل به جلوی خانه اسکیلاچی می روند و بنری باز می کنند که روی آن نوشته بود «توتو تو قهرمان مان کن». اتفاقی عمیق برای مردمانی که به خوبی می دانند تا به این مرحله چه اتفاقاتی را با ایمان و حماسه گذرانده اند. «توتو اسکیلاچی» مردی که انگار از دل تاریخ بیرون آمده بود تا جام جهانی 90 را به نام خود سند بزند و بمیرد. شروع بازی در سن پائولو همانطور بود که توقع می رفت. اما گل کلودیو کانیگیا و شعاری که مردم ناپل آن سال ها برای دیگو مارادونا می خواندند جنون آمیز چند سکو را در سن پائولو به اغما می برد. ناپل به ایتالیا پشت کرد، اما مساله آنجا بود آنها به خیال خودشان انتقام یک عمر تحقیر را از ایتالیا گرفته اند. شاید درکی از بزرگی حادثه، وقتی که دیگو مارادونا را در زمینی که بارها تور دروازه حریفان شان را به لرزه در آورده بود را نداشتند. قضاوت مردم ناپل، هوادارانی که در سن پائولو حضور داشتند، جنوبی های فقیری که هیچگاه مورد احترام شمالی ها نبودند بسیار سخت است. شاید مردم هیچ شهری قدرت درک ناپل را نداشته باشند، گرچه مشخص نیست اگر ایتالیا به فینال مقابل ژرمن ها می رسید باز اسیر ناداوری می شد یا که خیر.

ناپل نه تنها به ایتالیا، بلکه به رنج های روانی چندین ساله اش پشت کرد، یک نگاه عمیق تر را طلب دارد که بشود برای لحظاتی جای آنها ماند و میان مادر و خدای شان یکی را برگزید. من هرگز قضاوتی در این مورد ندارم اما این را مطمئنم که گرایش دوستداران ایتالیا و آرژانتین شبیه به هیچ جای دنیا نیست. این را می دانم ناپل با همه بی مهری هایی که به ایتالیا کرد پای یک اعتقاد ماند، نشان به آن نشان که روی بالکن های خانه های مردم ناپل هنوز پرچم آرژانتین به چشم می خورد، روی دیوارها هنوز ردی از دیگو مارادونا دیده می شود، اما نباید فراموش کرد روزی پنجره های خانه دیگو مارادونا توسط مردم ناپل شکسته شد، و پس از سالها همان خانه در ناپل توسط همان مردم خریداری شده است تا شاید روزی بانی غرورشان به شهر برگردد. با همه احترامی که برای تمامی هواداران فوتبال ایتالیا قائلم اما آیا می شود نوشت ناپل به یکی از محترم ترین تیم های تاریخ ایتالیا پشت نکرد؟

بوسه مرگ؛ از فوتبال بدون آرژانتین متنفرم

پی نوشت 1 : تیتری که انتخاب شده است بااجازه برگرفته از تیتر استاد ابراهیم افشار است.
پی نوشت 2 : ممنون از نوید معصومی
پی نوشت 3: شرط بندی دیگو مارادونا و دراگان ایوکویچ صد دلار بود.
پی نوشت 4: هیناکانداس لقب دوستداران آرژانتین، و هواداران بوکاجونیورز بود.
پی نوشت 5: حرف رکیکی که مارادونا به گوچه آ می زند آنقدر زشت نبود اما برای نشر درست نیست.
پی نوشت 6 : این یاداشت سه بخش دارد. یکی از بخش ها مربوط می شود به افتضاحات 1990، و رویدادهایی که اکثرا به سود آلمان ها در جام جهانی 90 رخ داده بود. پس بنا به احترامی که به دوستداران فوتبال آلمان دارم آن بخش را هرگز نشر نمی کنم. اما بخش سوم مربوط به لیونل مسی است که به زودی نشر می شود.

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه ورزشی

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید
منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


غار کوه گره خان آباد