افسانه ی چشمانش


افسانه ی چشمانش

آه از من که هجران تو رنجورم و زار شده چنگیزِ دلم در مغول ِعشق تو خوار من همان مرغ اساطیری احساس توأم که در افسانه ی چشمان تو رفتم سرِ دار این چه خوشه ست که در خاطر ما میجوشد وین چه انگور کهشاعر:الهام امریاس


آه از من که هجران تو رنجورم و زار
شده چنگیزِ دلم در مغول ِعشق تو خوار

من همان مرغ اساطیری احساس توأم
که در افسانه ی چشمان تو رفتم سرِ دار

این چه خوشه ست که در خاطر ما میجوشد
وین چه انگور که بُردست ز دلم تاب و قرار

فلک سفله ببین ،ساتن صبرم بِدرید
وین چه بزار که غم دوخت بر اندام هَزار

دی ز سوز جگرم ،سر به سرش سرما بود
عید هم از تب تنهایی ما سرخ چو نار

به هرات هوس و تاک طلب می خندد
آنکه خشخاش مرا دید و نگردید خمار

به خدای که در این خلسه نگهدار منست
که ز سقراط صدای تو شدم فلسفه بار

ورنه من را که سواد صنم و سرو نبود
قد تو کرد مرا قمری گل باغ بهار

بهمن بخت مرا تخت کیان تو گرفت
که بشد زابل ذهنم به سپاه تو شکار

می روم تا که تو از دست من آزاد شوی
به فدای تو اگر باخته ام دل به قمار

کوله ی حسرتم از عشق تو سنگین شده است
می روم ،توشه ی من طعنه ی تلخندهِ یار.







...
گریه کن مرغ دلم ،سنگ به بالت زد و رفت
ابرشد چنگ به مهتاب خیالت زد و رفت
او که می گفت به دامان تو سر بگذارم
ز سرت سایه گرفت ،پا به وصالت زد و رفت
حسرت داشتنش سوخت سرانجام مرا
قهوه شد،تلخ به تاریکی فالت زد و رفت
بعد او دره ی عمر تو پر از مرگ شدست
او که در را ه طلب مُهر محالت زد و رفت.

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


چهره واقعی اوس غلام ”نون خ” با استایلی شیک و امروزی رو دیده بودین ؟!