مرگ در اشعار عطار (شعر عطار در مورد مرگ)


مرگ در اشعار عطار (شعر عطار در مورد مرگ)

شعر عطار در مورد مرگ همانند دیگر اشعار عطار رنگ و بوی عرفانی دارد. عطار از شاعران و عارفان پرکار ایرانی است که در پایان سده ششم و آغاز سده هفتم می‌زیست و مرگ نزد او حق است. شعر عطار در زمینه مرگ را به تفکیک کتاب شعری در ستاره بخوانید.

عطار نیشابوری (۵۴۰ - ۶۱۸ قمری) شعر درباره مرگ را چنان فخیم و گیرا می‌سراید که در زیبایی به پایه بهترین اشعار عطار می‌رسند. عطار از عارفان و شاعران ایرانی بلندنام ادبیات فارسی قرن ششم و هفتم است و یکی از پرکارترین شاعران ایرانی به شمار می‌رود و بنا به نظر عارفان در زمینه عرفانی مرتبه‌ای بالا دارد. از آثار او می‌توان به دیوان اشعار، منطق‌الطیر، تذکرة الأولیاء، الهی‌نامه، اسرارنامه، خسرونامه، مختارنامه (رباعیات)، هیلاج نامه، مظهر، جوهرالذات، مظهرالعجایب، مصیبت‌نامه، وصلت‌نامه، نزهت‌الاحباب، پندنامه، اشترنامه و فتوت‌نامه اشاره کرد. در مطلبی که پیش رو دارید، اشعار منتخب عطار درباره مرگ را به تفکیک دفتر شعری خواهید خواند.

مرگ در اشعار عطار (شعر عطار در مورد مرگ)

دو غزل از عطار درباره مرگ


دلا چون کس نخواهد ماند دایم هم نمانی تو
قدم در نه اگر هستی طلب‌کار معانی تو

گرفتم صد هزاران علم در مویی بدانستی
چو مرگت سایه اندازد سر مویی چه دانی تو

چو کامت بر نمی‌آید به ناکامی فرو ده تن
که در زندان ناکامی نیابی کامرانی تو

به چیزی زندگی باید که نبود زین جهان لابد
که تا چون زین جهان رفتی بدان زنده بمانی تو

وگر زنده به دنیا باشی ای غافل در آن عالم
بمانی مرده و هرگز نیابی زندگانی تو

اگر تو پر و بال دنیی و عقبی بیندازی
خطابت آید از پیشان که هرچ آن جستی آنی تو

بلی هر دم پیامت آید از حضرت که ای محرم
چو حی‌لایموتی تو چرا بر خود نخوانی تو

چو گشتی زین خطاب آگاه جانت را یقین گردد
که سلطان جهان‌افروز دارالملک جانی تو

زهی عطار کز بحر معانی چون مدد داری
توانی کرد هر ساعت بسی گوهرفشانی تو

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

خواجه تا چند حساب زر و دینار کنی
سود و سرمایه دین بر سر بازار کنی

شب عمرت بشد و صبح اجل نزدیک است
خویشتن را گه آن نیست که بیدار کنی

چیست این عجب و تفاخر به جهان ساکن باش
چند با صد من و من سیم و زر اظهار کنی

پنج روزی همه کامی ز جهان حاصل گیر
عاقبت هم سر پر کبر نگونسار کنی

آن نه کام است که ناکام بجا بگذری
وان نه برگ است که بر جان خودش بار کنی

جمع تو بار گنه باشد و دیوان سیاه
نه هم آخر تو خوشی نام سیه بار کنی

چون همی دانی کت خانه لحد خواهد بود
خانه را نقش چرا بر در و دیوار کنی

سهو کارا به تک خاک همی باید خفت
طاق و ایوان به چه تا گنبد دوار کنی

مرگ در پیش و حساب از پس و دوزخ در راه
به چه شادی خرفا خنده بسیار کنی

تو که بر روبه مسکین بدری پوست چو سگ
عنکبوتانه کجا پرده احرار کنی

این همه دانی و کارت همه بی وجه بود
خود ستم کم کن اگر منع ستمکار کنی

به فصاحت ببری گوی ز میدان سخن
لیک خود را به ستم بیهده رهوار کنی

خویش و همسایه تو گرسنه وز پر طمعی
نفروشی به کسی غله در انبار کنی

جامه در تنگ و دلت تنگ و در اندیشه آن
تا دگر ره ز کجا جامه و دستار کنی

بر ضعیفان نکنی رحم به یک قرص جوین
وانگه از ناز به مرغ و بره پروار کنی

مستراحی است جهان و اهل جهان کناسند
به تعزز سزد ار در همه نظار کنی

نافه داری بر هر خشک دمانی مگشا
اول آن به که طلبکاری عطار کنی



تک بیت‌های منتخب از غزلیات عطار با موضوع مرگ


گر بمیری در میان زندگی عطاروار
چون درآید مرگ عین زندگانی باشدت

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

رخنه می‌جویی خلاص خویشتن
رخنه‌ای جز مرگ ازین زندان که یافت

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

روی زمین گر همه ملک تو شد
در پی تو مرگ چه سود ای غلام

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

همه اسباب عیش هست ولیک
مرگ تیغ از قراب می‌آرد

عالمی عیش با اجل هیچ است
این سخن را که تاب می‌آرد

ای دریغا که گر درنگ کنم
عمر بر من شتاب می‌آرد

در غم مرگ بی‌نمک عطار
از دل خود کباب می‌آرد

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

خود تو یقین دان که نیرزد ز مرگ
جمله جهان نیم درم ای غلام

عاقبت الامر چو مرگ است راه
عمر تو چه بیش و چه کم ای غلام

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

من این دانم که مویی می ندانم
بجز مرگ آرزویی می ندانم



برشی از یک قصیده درباره مرگ


چرخ مردم خوار اگر روزی دو مردم‌پرور است
نیست از شفقت مگر پرواری او لاغر است

زان فلک هنگامه می‌سازد به بازی خیال
کاختران چون لعبتانند و فلک چون چادر است

عاقبت هنگامه او سرد خواهد شد از آنک
مرگ این هنگامه را چون وامخواهی بر در است

در جهان منگر اگرچه کار و باری حاصل است
کاخرین روزی به سر باریش مرگی درخور است

دل منه بر سیم و بر سیمین بران دهر از آنک
جمله زیر زمین پر لعبت سیمین بر است

بنگر اندر خاک و مگذر همچو باد ای بیخبر
کین همه خاک زمین خاک بتان دلبر است

ملک عالم را نظامی نیست در میزان مرگ
سنجدی سنجد اگر خود فی‌المثل صد سنجر است

صد هزاران سروران را سر درین ره گوی شد
در چنین ره‌ای سلیم‌القلب چه جای سر است

در چنین ره گر نداری توشه بر عمیا مرو
کین رهی بس مهلک است و وادیی بس منکر است

دم مزن دم درکش و همدم مجوی از بهر آنک
تا ابد یک‌یک دم عمر تو یک‌یک گوهر است



تک بیت‌های برگزیده از قصاید عطار درباره مرگ


تو خفته‌ای ز دیرگه و عمر در گذر
تو غافلی ز کار خود و مرگ در قفا

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

هان ای دل گمراه چه خسبی که درین راه
تو مانده‌ای و عمر تو از پیش دویده است

اندیشه کن از مرگ که شیران جهان را
از هیبت شمشیر اجل زهره دریده است

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

چون مرگ در رسید مقامات خوف رفت
وز بیم مرگ لرزه بر اعضا دراوفتاد

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

دستگیرت کرده زیر دار مرگ آرند زود
وانگه آنجا کی خزند از چون تویی این کار و بار

نیستی در پنجه مرگ ار ز سنگ و آهنی
گردتر از رستم و روئین تر از اسفندیار

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

هزار بار خم و کوزه کرده‌اند مرا
هنوز تلخ مزاجم ز مرگ شیرین کار

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

چو مرگ از راه جان آید نه از راه حواس تو
ز خوف مرگ نتوان رست اگر در جوف سندانی


مرگ در اشعار عطار (شعر عطار در مورد مرگ)


بیت‌هایی از منطق الطیر عطار درباره مرگ


گلخنست این جمله دنیای دون
قصر تو چندست ازین گلخن کنون

قصر تو گر خلد جنت آمدست
با اجل زندان محنت آمدست

گر نبودی مرگ را بر خلق دست
لایق افتادی درین منزل نشست

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

گرچه این قصرست خرم چون بهشت
مرگ بر چشم تو خواهد کرد زشت

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

زنده دل شو زانک مرگت در قفاست
من زفان و نطق مرغان سر به سر

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

مرگ در وادی عشق
حکایت عاشقی که قصد کشتن معشوق بیمار را کرد

بود عالی همتی صاحب کمال
گشت عاشق بر یکی صاحب جمال

از قضا معشوق آن دل داده مرد
شد چو شاخ خیزران باریک و زرد

روز روشن بر دلش تاریک شد
مرگش از دور آمد و نزدیک شد

مرد عاشق را خبر دادند از آن
کاردی در دست می‌آمد دوان

گفت جانان رابخواهم کشت زار
تا به مرگ خود نمیرد آن نگار

مردمان گفتند بس شوریده‌ای
تو درین کشتن چه حکمت دیده‌ای

خون مریز و دست ازین کشتن بدار
کو خود این ساعت بخواهد مرد زار

چون ندارد مرده کشتن حاصلی
سر نبرد مرده را جز جاهلی

گفت چون بر دست من شد کشته یار
در قصاص او کشندم زار زار

پس چو برخیزد قیامت، پیش جمع
از برای او بسوزندم چو شمع

تا شوم زو کشته امروز از هوس
سوخته فردا ازو اینم نه بس

پس بود آنجا و اینجا کام من
سوخته یا کشته‌ای او نام من

عاشقان جان باز این راه آمدند
وز دو عالم دست کوتاه آمدند

زحمت جان از میان برداشتند
دل به کلی از جهان برداشتند

جان چو برخاست از میان بی‌جان خویش
خلوتی کردند با جانان خویش

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

گر کنندم خم هزاران بار نیز
نیست جز تلخی مرگم کار نیز

دایم از تلخی مرگم این چنین
آب من زانست ناشیرین چنین

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

نیست درمان مرگ را جز مرگ بوی
ریختن دارد بزاری برگ و روی

ما همه از بهر مردن زاده‌ایم
جان نخواهد ماند و دل بنهاده‌ایم...

مرگ بنگر تا چه راهی مشکل است
کاندرین ره گورش اول منزل است

گر بود از تلخی مرگت خبر
جان شیرینت شود زیر و زبر




ابیات الهی نامه عطار درباره مرگ


اگر پیش از اجل مرگیت باشد
ز مرگ جاودان برگیت باشد

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

ز دست مرگ نتواند امان یافت
نباشد مرگ را عامی و خاصی



ابیات اسرارنامه درباره مرگ


بقای ما بلای ماست ما را
که راحت در فنای ماست ما را

اگر شادیست ما گر غم از ماست
که بر ما هرچ می‌آید هم ازماست

چه بودی گر وجود ما نبودی
دریغا کز دریغا نیست سودی

وجود جان بمرگ تن نیرزد
که عمری زیستن مردن نیرزد

بلاشک هستی ما پستی ماست
که ما را نیستی از هستی ماست

اگر هستی ما نابوده بودی
ز چندین نیستی آسوده بودی

من حیران کزین محنت حزینم
شبان روزی ز دیری گه چنینم

همه کام دلم از خود فنانیست
که در عین فنا عین بقانیست

دلم خوانی ای ساقی تو دانی
مرا فانی مکن باقی تو دانی

ز رشک برق جانم دود گیرد
که دیر آمد پدید و زود میرد

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

همه عمرت غمست و عمر کوتاه
بمرگ تلخ شیرین کرد آنگاه

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

اگر طاعت کنی اکنون نه زانست
که می‌ترسی که مرگت ناگهانست

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

چرا خفتی تو چون در عمر بسیار
نخواهی شد ز خواب مرگ بیدار

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

کسی کش مرگ نزدیکی رسیدست
چنین گویند کو رگ برکشیدست

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

بگوش خود شنودستم ز هر کس
که موری را بسالی دانه بس

ز حرص خود کند در خاک روزن
گهی گندم کشد گه جوگه ارزن

اگر بادی برآید از زمانه
نه او ماند نه آن روزن نه دانه

چو او را دانه سالی تمام است
فزون از دانه جستن حرام است

مثال مردم آمد حال آن مور
که نه تن دارد و نه عقل و نه زور

شده در دست حرص خود گرفتار
بنام و ننگ و نیک و بد گرفتار

همی ناگاه مرگ آید فرازش
کند از هرچ دارد خوی بازش

هر آن چیزی که آنرا دوست تر داشت
دلش باید ازو ناکام برداشت

چو بستاند اجل ناگاه جانش
سر آرد جمله کار جهانش

نه او ماند نه آن حرصش که بیش است
کدامین خواجه صد درویش پیش است


مرگ در اشعار عطار (شعر عطار در مورد مرگ)


بیت برگزیده خسرونامه عطار درباره مرگ


کسی کو را موکّل مرگ باشد
کجا ملک جهان پر برگ باشد




ابیات برگزیده اشترنامه عطار با موضوع مرگ


مرگ حقست و قیامت هم حق است
این یقین است از خدا و مطلقست

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

آورید اقرار اندر گور و مرگ
ملک ومال و جسم و جان گویند ترک

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

در ازل حکمی که رفته آن بود
مرگ را آخر درین تاوان بود


بیت برگزیده پندنامه عطار با موضوع مرگ


پر مخور اندوه مرگ ای بوالهوس
چونکه وقت آید نگردد پیش و پس




ابیات وصلت‌نامه عطار درباره مرگ


تا کی به نظاره جهان خواهی زیست
فارغ ز طلسم جسم و جان خواهی زیست

یک ذره به مرگ خویشتن برگت نیست
پنداشته ای که جاودان خواهی زیست

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

تا چند ز مرگ غمناک شوی
آن به که ز اندیشه خود پاک شوی

یک قطره آب بوده ای اول کار
تا آخر کار یک کف خاک شوی

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

هر رنگ که ممکن است آمیخته گیر
هر فتنه که ساکن است انگیخته گیر

وین روی چو ماه آسمانت بدریغ
از صرصر مرگ باز در ریخته گیر

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

آنکه دایم در پی جاهست و برگ
کی خبر دارد ز حال برگ و مرگ




بیت‌های مصیبت نامه با موضوع مرگ


چون همی افتاد مرگی هر زمان
خرقه شد در بخیه صد پاره نهان

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

کار خود در زندگانی کن به برگ
زانکه نتوان کرد کاری روز مرگ

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

زنده بی مرگ بسیاری بود
گر بمیری زنده این کاری بود

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

هرکه او یکدم ز مرگ اندیشه داشت
چون تواند ظلم کردن پیشه داشت

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

چون ترا مرگست و آتش پیش در
ظلم تا چندی کنی زین بیشتر

مرگ گوئی نیست جانت را تمام
کاتشیش از ظلم در باید مدام

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

عمر چیست از مرگ بیرون زیستن
مرگ از پس کردن اکنون زیستن

عیش چیست از زندگی مرده شدن
پیش هر دردی پس پرده شدن

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

هرچه در دنیا خیالت آن بود
تا ابد راه وصالت آن بود

کار بر خود از امل کردی دراز
بند کن پیش از اجل از خویش باز

ورنه در مردن نه آسان باشدت
هر نفس مرگی دگر سان باشدت

جمله در باز و فرو کن پای راست
گر کفن را هیچ نگذاری رواست



تک بیت‌های مظهرالعجائب عطار درباره مرگ


مرد آن دان کو به پیش از مرگ مرد
گوی معنی اندر این عالم ببرد

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

من صفای خود در این دین یافتم
ز آن سبب در مرگ تلقین یافتم


مرگ در اشعار عطار (شعر عطار در مورد مرگ)


رباعیات مختارنامه عطار با مضمون مرگ


دانی تو که مرگ چیست از تن رستن
یعنی قفس بلبل جان بشکستن

برخاستن از دو کون و خوش بنشستن
از خویش بریدن و بدو پیوستن

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

عمری که ز رفتنش چنین بیخبرم
بگذشت چو باد و پیری آمد به سرم

شد روز جوانی و درآمد شب مرگ
وز بیم شب نخست خون شد جگرم

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

چندان که ز مرگ می بگویم دل را
تنبیه نمی‌اوفتد این غافل را

مشکل سفری است ای دل غافل در پیش
چه ساخته‌ای این سفر مشکل را

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

ای مانده به جان این جهانی زنده
تا کی باشی به زندگانی زنده

چون زیستن تو مرگ تو خواهد بود
نامرده بمیر تا بمانی زنده

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

مرگ است خلاص عالم فانی را
درهم چه کشی ز مرگ پیشانی را

گر مزبله تن تو را مرگ رسید
با مرگ چکار جان تو با جانی را

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

گفتی تو که مرگ چیست ای بینایی
مرگ آینه فضیحت و رسوایی

یک ذره گر این حدیث برجانت تافت
با خویش ببردت که نبود آنجایی

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

چون بسیارست ضعف در ایمانت
هرگز نبود حدیث مرگ آسانت

چندین مگری ز مرگ اگر جان داری
کان می‌باید که باز خندد جانت

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

چون مرگ در افکند به غرقاب ترا
با خاک برد با دل پرتاب ترا

چون گور ز پیش داری ومرگ از پس
چون می‌آید درین میان خواب ترا

~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~

در عالم مرگ زندگانی دور است
در رنج جهان گنج معانی دور است

خوش باش که دور مرگ نزدیک رسید
ناکامی کش که کامرانی دور است

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعر

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


دیکته شب | دیکته کلاس اول دبستان