اقرارهای علی!
گروه معارف- اقرار ما تصویری دیگر از اقرار اوست. ما به ذنب خود و او به گذشت از آنها اقرار کردهایم و هر چه بیشتر اقرار کردهایم، بیشتر اقرار او را شنیده و یافتهایم. این است که این دو در حقیقت یکی بیشتر نیستند و آن هم همان اقرار اوست به عفو کنندگیاش؛ که این زبان اقرار را هم به ما، او داده است.
به گزارش ایکنا از اصفهان، در فرازی از مناجات شعبانیه آمده است: اِلَهِی إِنْ عَفَوْتَ فَمَنْ أَوْلَى مِنْکَ بِذَلِکَ وَ إِنْ کَانَ قَدْ دَنَا أَجَلِی وَ لَمْ یُدْنِنِی [یَدْنُ] مِنْکَ عَمَلِی فَقَدْ جَعَلْتُ الْإِقْرَارَ بِالذَّنْبِ إِلَیْکَ وَسِیلَتِی إِلَهِی قَدْ جُرْتُ عَلَى نَفْسِی فِی النَّظَرِ لَهَا فَلَهَا الْوَیْلُ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَهَا إِلَهِی لَمْ یَزَلْ بِرُّکَ عَلَیَّ أَیَّامَ حَیَاتِی فَلا تَقْطَعْ بِرَّکَ عَنِّی فِی مَمَاتِی إِلَهِی کَیْفَ آیَسُ مِنْ حُسْنِ نَظَرِکَ لِی بَعْدَ مَمَاتِی وَ أَنْتَ لَمْ تُوَلِّنِی [تُولِنِی] إِلا الْجَمِیلَ فِی حَیَات؛ «خدایا! اگر گذشت کنى، چه کسى از تو سزاوارتر به آن است؟ و اگر مرگم نزدیک شده باشد و عملم مرا به تو نزدیک نکرده، اعترافم را به گناه، وسیله خویش به بارگاهت قرار دادم. خدایا بر نفسم در فرمانبرى از آن، گناه بار کردم، پس واى بر او اگر او را نیامرزى، خدایا نیکىات بر من در روزهاى زندگىام پیوسته بود، پس نیکى خویش را در هنگام مرگم از من قطع مکن. خدایا چگونه از حسن توجهت پس از مرگم ناامید شوم؟ در حالى که در طول زندگىام مرا جز به نیکى سرپرستى نکردی».
اقرار: ثابت کردن کسی را در کاری؛ تثبیت و ابقاء کردن؛ خبر دادن از حقی و به معنای اخبار قطعی به نفی حقی از خود یا ثبوت حقی برای غیر آمده؛ تفاوتش با اعتراف آن است که اعتراف همیشه زبانیست، اما اقرار میتواند غیر زبانی نیز باشد.
ذنب: گناهی که پیامد و دنباله دارد، پیامدش چون دنب و دمی به دنبال انسان چسبیده.
ویل: اسم چاهی و درهای در قعر جهنم برای گروهی از گناهکاران؛ تأسف و اندوه بر حال بد فرد یا گروهی؛ در قرآن: ارایت الذی یکذب بالدین، فذالک الذی یدع الیتیم، و لا یحض علی طعام المسکین، فویل للمصلین، الذین هم فی صلاتهم ساهون؛ ویل للمطففین(وای بر کم فروشان)؛ ویل للمکذبین(وای بر تکذیب کنندگان)؛ ویل لکل افاک اثیم.
آیا کسی از تو به عفو سزاوارتر است؟ جوابش خیر است. از خداوند سزاوارتر به عفو چه کسی است، نوعی استفهام انکاری به شمار میرود، گفتوگویی لطیف به قصد گرفتن انکار، انکاری که در قلبش اقراری نهفته است! اقرار به عفو کنندگی خداوند. او میخواهد تا ازخداوند اقراری به عفو کنندگیاش بگیرد، آن هم در قالب انکاری آمیخته به انحصار! سپس و در ادامه خود نیز به همین وسیله متوسل میشود و اقرار را وسیله تقرب به او میجوید؛ آن هم در وقتِ نزدیک شدنِ اجل و در حسرتِ نزدیک نکردنِ عمل. اقرار میگیرد و اقرار میکند؛ اقرار پیش کسی که پیش تو اقرار کرده است! اقرار او تجربه هر روزه ماست، اقراری نه به زبان که در عمل. چشمپوشی و گذشتی که بارها و بارها تجربهاش کردهایم و اقرار ما گاه ناپدید و گاه خیلی دیر و اما در زبان! اقراری که از جهالت و تبعیت نفس، گاه خیلی زود انکارش کردهایم. آری، اما علی(ع) اقرارش را هیچگاه انکار نمیکند که جامش از می حقیقت لبریز است و نفس در دستانش اسیر و او بر آن امیر.
جامی دارم که در حقیقت انکار نمیکند ز اقرار
نفسی دارم که از جهالت اقرار نمیدهد ز انکار (عطار)
گویی اقرار ما تصویری دیگر از اقرار اوست. ما به ذنب خود و او به گذشت از آنها اقرار کردهایم و هر چه بیشتر اقرار کردهایم، بیشتر اقرار او را شنیده و یافتهایم. این است که این دو در حقیقت یکی بیشتر نیستند و آن هم همان اقرار اوست به عفو کنندگیاش؛ که این زبان اقرار را هم به ما، او داده است. همه امیدمان به آن است که از پس این اعترافها که از سر عشق اظهار میکنیم، به وقت گرفتاری در ظلمات نفسانی جهل، انکارهایمان شنوده نگردد.
دگر مگوی که من ترک عشق خواهم کرد
که قاضی از پس اقرار نشنود انکار (سعدی)
سپس او شروع به اقرار می کند، اقرار به تبعیت از نفس و بار کردن گناهان بر آن. اقراری که به محض بیانش، وای از او بر میخیزد و دره وحشتناک آتش در پیش چشمانش ظاهر میشود. ما نمیدانیم او دقیقا از چه چیزی حرف میزند و چه گناهی را در نظر آورده است، یا چه چیزی در خاطرش خطور کرده که این چنین سریع او را به یاد لحظه مرگ (فی مماتی) انداخته. گویی همین که شروع به یادآوری کرده است، چنان نفسش را در مظان اتهام قرار داده که دیگر به جز همان بار کردن گناهان بر نفس و تبعیت از آن چیز بیشتری نمیشنویم و بلافاصله آتش هولناکی را در پیش میبینیم که در مقابل چشمانش ظاهر شده و او را به پوزشخواهی و یادآوری نیکیهای گذشته خدا در حق خود و در دنیا وادار کرده است. این گناهان چه بوده که تنها سابقه رحمت گسترده خداوند میتواند علی را از یأس و نومیدی ناشی از آن، در جهان پس از مرگ برهاند؟!
او را یک بار دیگر در مقابل این آتش دیدهایم، آنجا که نالهها و شکایتهای بیوهزنی را میشنود. خوب این ماجرا را میدانیم. این زن همسر یکی از سربازان اوست که در جنگ شهید شده و زن مجبور است به تنهایی و با فقر و تنگدستی زندگی کند. علی بدون آنکه خود را معرفی کند، به دارالخلافه برمیگردد و آذوقه و انبانی بر دوش میگیرد و با خود به خانه آن زن میآورد تا به او کمک کند که برای یتیمانش نانی بپزد. وقتی آتش تنور، تنوره میکشد، صورتش را به آن آتش نزدیک میکند و چون همین جا به خود میگوید: این آتش را بچش؛ این جزای کسی است که از یتیمان و بیوهزنان غفلت کند!
آری این همان آتش است. آتشی که از غفلت بر میخیزد. از دید علی غفلت از حضور در محضر خداوند و التفاتش به غیر او حتی به عالم ملکوت نیز جلوهای از دارالغرور است، اما او این غفلت از حضور در محضر حضرت حق را با غفلت از درد و ناله یتیمان و بیسرپرستان جدا نمیبیند. خداوند نزد دلهای شکسته پیدا میشود، نه در کنج دارالزهدهای باشکوه. او بر موسی در کوه تجلی کرد و بر علی در چهره یتیم! مگر این چهره چیزی از کوه کم دارد؟ و مگر فریاد ویل خداوند بر سر به قهر رانندگان یتیمان بلند نشده؟ و مگر علی به جز قرآن ناطق است؟ لبخند خدا، در چهره لبخندِ شیرینِ نقش بسته بر صورتِ معصومِ یک کودکِ یتیم بر او تجلی میکند. زیباترین و معصومانهترین و شیرینترین و جذابترین و رضایتبخشترین رضایتها در پشت آن خانه کرده است و او پایههای رفیع عرش را در قلب کوچک این کودک و رضایت خداوند را در رضایت او جستجو میکند. لبخندی که نه از جنس قهقهههای مستانه قدرتمندان و شهوتپرستان دنیازده است و نه از جنس پوزخندهایِ تمسخرآمیزِ استهزاکنندگانِ مغرور و ازخودراضی و نه رنگی از ریا و تملق و گرم کردن دکان غفلتزدگان در آن دیده میشود و نه بویی از دروغ و عدم صداقت از آن به مشام میرسد و نه .....؛ آری پاک و بیآلایش و معصوم و از سرِ صدق و صفا؛ آیا همین کافی نیست تا بفهمیم در پشت این خندههای پاک و بیآلایش، خداست که دارد لبخند میزند؟
وای اگر خدا من را نبخشد. چطور اشکهای آن یتیم در دل شب بر گونههایش غلتیده باشد و تو از آن بیخبر بودهای؟ آیا لرزیدن عرش را احساس نکردهای؟ کجا بودهای؟ چه میکردهای؟ ای وای! اگر خدا تو را نبخشد.... اینها شاید اقرارهای نهانی اوست. ما چه میدانیم؟
یادداشت از داریوش اسماعیلی، معاون فرهنگی جهاد دانشگاهی واحد اصفهان