تحلیل نمایشنامه‌ی هشتمین سفر سندباد اثر بهرام بیضائی ، ای هیچ بهر هیچ در هیچ نپیچ.


هشتمین سفر سندباد اثری فلسفی از استاد بیضائی است که ریشه دارترین دغدغه های بشری را در دیدگاهی جهان شمول به چالش می کشد: مرگ و خوشبختی. نوشته تحلیل نمایشنامه‌ی هشتمین سفر سندباد اثر بهرام بیضائی ، ای هیچ بهر هیچ در هیچ نپیچ. اولین بار در نت نوشت. پدیدار شد.

تحلیل نمایشنامه‌ی هشتمین سفر سندباد اثر بهرام بیضائی ، ای هیچ بهر هیچ در هیچ نپیچ.

هشتمین سفر سندباد اثری فلسفی از استاد بیضائی است که ریشه دارترین دغدغه های بشری را در دیدگاهی جهان شمول به چالش می کشد: مرگ و خوشبختی.

0

هشتمین سفر سندباد اثری فلسفی از استاد بهرام بیضائی است که ریشه دارترین دغدغه های بشری را در دیدگاهی جهان شمول به چالش می کشد: مرگ و خوشبختی. سندباد طی موتیف اصلی سفر که در آن به کنکاش درباره ی مفهوم خوشبختی می پردازد، دچار تغییر و تحول اساسی در نوع نگرش به زندگی و مفاهیم فانی آن می شود و به نوعی خودشناسی می رسد. در ادامه با تحلیل نمایشنامه‌ی هشتمین سفر سندباد با نت نوشت همراه باشید.

داستان نمایشنامه هشتمین سفر سندباد از جایی آغاز می شود که در شهر سندباد، جنگی در گرفته است و سندباد بدون توجه به آنچه رخ داده است؛ برای رهائی از گرسنگی و ثروت اندوزی و به دست آوردن خوشبختی، همراه با ملاحانش عازم سفری می شود که هزاران سال به طول می انجامد و در جریان آن برای دستیابی به امیالش ناچار می شود دست به کار هایی بزند که باعث کشتارِ جمعی از ملاحانش می شود. در بخشی از داستان، کاتب که به مثابه ی قاضی در بخش های انتهائی نمایشنامه مطرح می شود که در دادگاهی برای محاکمه ی سندباد شکل گرفته از خوشبختی یک تعریف می دهد:

– در عمق دل هر مرد سعادتمند، همیشه این اضطراب هست. ترس از دست دادن سعادت… این ترس، سعادت را لکه دار می کند. اندیشیدن به سعادت مطلق واهی است و تو به خاطر اندیشه ای واهی دوستانت را به دام مرگ سپردی.

و سندباد در جواب می گوید که:

– نمی دانستم سعادت واهی است…

در نمایشنامه هشتمین سفر سندباد سندباد در کنار شخصیت پردازی قوی بیضائی که میان خوب و بد در تلاطم است؛ جوانی شجاع و صادق است که برای رسیدن به امیال و خواسته هایش اراده ای قوی دارد اما در مقابل می تواند دست به کارهائی ماکیاولیستی بزند؛ جمعی را به کشتن دهد و جمعی را در بحبوحه ی جنگ و ویرانی رها کند تا در انتها به ندانستن برسد. ندانستن اینکه خوشبختی واهی است. پس دچار وضعیتی پارادوکسیک می شود: از ندانستن به دانستن می رسد.

سفر اول سندباد : برای ثروت اندوزی است. (نجات دادن نوفل بازرگان/ نوفل بازرگان به پاس این دلاوری یک کشتی به سندباد می دهد تا با آن تجارت کند و به ثروت اندوزی بپردازد./ سندباد برای رسیدن به این خواسته ها به چین سفر می کند و در آن دیار عاشق دختر خاقان چین می شود.)

سفر دوم سندباد : به خاطر عشق است. (سفر دوباره به چین برای خواستگاری از دختر خاقان چین و مواجه شدن با حقیقت مرگ شاهزاده خانم).

سفر سوم سندباد : برای به دست آوردن مفهوم خوشبختی است. (بازگشت سندباد به شهرش و دیدن جنگ در شهر. مرگ نوفل و فاش کردن اسرار اجدادش مبنی بر وجود داشتن کوزه ی خوشبختی در جزیره ی سراندیب./ سفر سندباد به جزیره ی سر اندیب و نیافتن کوزه).

سفر چهارم سندباد : برای به دست آوردن همای سعادت است. (همای سعادت در شهری به نام سانسا است که مردمش سعادتمندند. کمی دورتر از سانسا طاعون آمده است که منجر به مرگ ۱۱ تن از ملاحان سندباد می شود. سندباد عبدالله از ملاحانش را به دست خودش می کشد تا از آلوده شدن بقیه ی افرادش به طاعون جلوگیری کند./ بازگشت به زادگاه به همراه همای سعادت. منصور از دیگر ملاحان، چون همسرش را در تصاحب نوکران حاکم می بیند، دست به خودکشی میزند./ همای سعادت چون به شهر جنگ آلود می رسد، می میرد.)

سفر پنجم سندباد : رفتن به هند برای یافتن پاسخ خوشبختی چیست؟

سفر ششم سندباد : سفر برای یافتن پاسخ سوال خوشبختی چیست از حکمای یهود و نصار و هند. (سندباد برای یافتن جواب به تمام حاکمان و فیلسوفان مشرق زمین رجوع می کند و چیزی نمی یابد جز حکیمانی که در سکوت فرو رفته اند و به تفکر و مراقبه پرداخته اند. اشاره به این کلام نافذ: در خود فرو رو تا خدایابی، چو خودیابی، خدایابی. حکیمان در سفری درونی به سر می برند برای خودیابی. سندباد هم از پس سفرهای بسیار بیرونی عاقبت به سفر درونی می رسد.)

سفر هفتم سندباد : تبعید شدن سندباد و ملاحانش از شهر.

سفر هشتم سندباد : سفر مرگ. مرگ در آخرین لحظات به سندباد جمله ای کلیدی می گوید که تعریفی ازلی و ابدی از مرگ است:

– هرگاه در خود شک کنی، هرگاه که راه از همه سو بسته باشد، می بینی مرگ را.

همان طور که جهان اتمسفریک اسطوره ای آثار بهرام بیضائی بر هیچکس پوشیده نیست این بار هم نمایشنامه در قالب تم سفر بُعدی اسطوره ای میابد. در طول سفر در انگاره های کهن الگوئی سه اتفاق مهم و اصلی وجود دارد:

۱- جستجو: در آن قهرمان، سفری طولانی را در پیش می گیرد تا به کارهای ناممکن دست بزند و بر موانعی غلبه کند، کشوری را نجات دهد یا با شاهزاده خانمی ازدواج کند. سندباد هم برای ازدواج با شاهزاده خانم چین و برای به دست آوردن مفهوم خوشبختی عازم سفر می شود. در طول سفر از نماد آب که به معنای راز خلقت، تولد، مرگ، رستاخیز، تطهیر و رستگاری، باروری و رشد است استفاده می شود و دریا که مادر حیات است و نشان بی کرانی، بی زمانی، ابدیت، مرگ و تولد دوباره و ضمیر ناهوشیار است. در مقابل خورشید نمادی از جاودانگی و ضمیر هوشیار است. (کارهائی که قهرمان به انجام دادن آن هوشیار است.) نماد خرد، تفکر، روشنگری، گذشت زمان و عمر، انرژی خلاق و قانون طبیعت. خورشید طالع: تولد، خلقت و روشنگری. خورشید نافل (زمانی که کسوف می شود): نماد مرگ. خورشید نماد مردانگی و اصل پدر هم تعبیر می شود و در مقابل ماه نماد زن و مادر زمین است. کهن الگوی زن نماد جفت روح نیز هست. جفت روح عموماً در داستان ها شاهزاده خانم یا بانوی زیبائی است که مظهر الهام و ارضای معنوی است. در نمایشنامه، دختر خاقان چین که مظهر الهام سندباد می شود، نماد جفت روح است. می تواند در قسمت مادینه روان سندباد، آنیمای (بخش مؤنث روان مذکر) سندباد هم باشد. سراندیب هم در وجهه ی اساطیریش مکانی است پر رمز و راز. طبق روایات سراندیب اولین محلی در زمین است که آدم به آن هبوط کرد و سال ها به خاطر از دست دادن خوشبختیش در آن گریست.

۲- پاگشایی: سندباد پس از پشت سر گذاشتن سلسله تجاربی سخت و دشوار، از جهل به بلوغ معنوی می رسد. در نظریه ی تفرد از یونگ اساساً با فرایند بازشناسی مواجهیم. فرد در فرایند پخته شدن خود و از سر گذراندن مصائب و تلخی ها، آگاهانه به جنبه های مختلف وجود خود (هم مثبت و هم منفی) پی می برد. این خودشناسی مستلزم شجاعت و صداقت خارق العاده ای است.

۳- بلاگردان: در آن قهرمان که تعیین کننده ی سعادت قبیله یا ملتی است، باید بمیرد تا کفاره ی گناهان خود و مردم را بدهد و حاصلخیزی و آرامش را به مردم برگرداند. مانند ادیپ. برای سندباد با تبعید و سفر آخرش مرگ، این سلسله مراتب طی می شود. در ادامه شخصیت شعبده باز هم به نمادی از مرگ تبدیل می شود. شخصیتی که هیچ گاه سندباد را در طول سفرهایش تنها نگذاشته است و مثل سایه همراه او بوده است و گاه کارکردی هشدار دهنده داشته است که سندباد را از انجام برخی کارها منع می کند. مثل بیماری طاعون که قبل از رسیدن به جزیره ی سانسا ماهیت آن را برای سندباد آشکار می کند. شعبده باز گوئی در نقش مرگ ظاهر می شود که مأموریت گرفتن جان آدم ها را بر عهده دارد اما اغلب وقتی می رسد که جان آدم ها به دست دوستانشان گرفته شده است. گوئی دنیائی تهی را به تصویر می کشد که ارزش ها در آن معنائی ندارد. در طول نمایش مرد کوری وجود دارد که مدام خبر از ظهور منجی ای می دهد که عاقبت می آید و جهان را از جنگ و خونریزی و فساد پاک می کند. منجی نمادی از خوشبختی و آرامش است:

– یک قهرمان ظهور خواهد کرد. به زودی. کمک کنید. یک قهرمان ظهور خواهد کرد.
به نظر می رسد مرد کور هم مثل سندباد دارای سنی غیر قابل تصور است. مرد کور آنقدر در انتظار رسیدن منجی به سر برده که بینائیش را از دست داده است. مفهوم فلسفی انتظار و منجی که به کرات در ادیان، اساطیر و ادبیات جهان مطرح شده در نمایشنامه ی هشتمین سفر سندباد هم ظهور می کند تا مضامین مورد توجه بکت در انتظار گودو و آخربازی را بار دیگر پررنگ و به ذهن متبادر کند.

منابع: کتاب مبانی نقد ادبی/ نویسندگان:گرین–ویلفردلیبر–ارلمورگان–لیویلینگهام–جان/ ترجمه ی فرزانه طاهری/ انتشارات نیلوفر

تحلیل نمایشنامه‌ی هشتمین سفر سندباد اثر بهرام بیضائی ، ای هیچ بهر هیچ در هیچ نپیچ. تحلیل نمایشنامه‌ی هشتمین سفر سندباد اثر بهرام بیضائی ، ای هیچ بهر هیچ در هیچ نپیچ.
برای درج دیدگاه کلیک کنید

پاسخی بگذاید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه

اگر جوابی برای دیدگاه من داده شد مرا از طریق ایمیل با خبر کن

نام *

ایمیل *

وبسایت

Save my name, email, and website in this browser for the next time I comment.

Current ye@r *

Leave this field empty

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه تئاتر

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


نهادینه سازی ارزش آفرینی برای مشتری در فرهنگ تولید