بهترین مجموعه شعر درباره قهوه
شعر درباره قهوه بیشتر شعری عاشقانه است تا اینکه توصیف قهوه باشد. قهوه از زمان صفویه وارد زندگی ایرانیان شد، به ادبیات فارسی راه یافت و حضورش در شعر فارسی در دوره معاصر به اوج خود رسید. در اینجا شعر درمورد قهوه شامل شعر درباره قهوه در قالب سنتی، ترانه درمورد قهوه، شعر نو درباره قهوه و شعر جهان با مضمون قهوه را بخوانید.
ستاره | سرویس سرگرمی - شعر فرصتی برای نشان دادن احساسات شاعر درباره پدیدههای اطرافش ازجمله قهوه است. قهوه به دلیل خصوصیات خاص از جمله تلخی، رنگ تیره و سبک نوشیدن قهوه در کافهها مورد توجه شاعران قرار گرفته و مخصوصا در سالهای اخیر شاهد گسترش سرودن شعر درباره آن هستیم که به نظر نمیرسد ربطی به فواید قهوه داشته باشد. در حقیقت شعر درباره قهوه بیشتر به شعرهای عاشقانه و احساسی پهلو میزند.
برخی زبانشناسان واژه قهوه را در اصل نام نوعی شراب میدانند که بعدها نام نوشیدنی قهوه امروزی شده است. این حدس دور از انتظار نیست. در شعر شاعران ایرانی ازجمله اشعار بیدل دهلوی، قاآنی و شاطر عباس صبوحی به قهوه برمیخوریم. قاآنی و شاطر عباس صبوحی در دوره قاجار میزیستند و توصیفشان قهوه معمول بوده اما در شعر بیدل مقصود همان شراب تلخ است.
با مطالعه ادامهی مطلب بیشتر با کاربرد قهوه در شعر فارسی آشنا خواهید شد.
برخی زبانشناسان واژه قهوه را در اصل نام نوعی شراب میدانند که بعدها نام نوشیدنی قهوه امروزی شده است. این حدس دور از انتظار نیست. در شعر شاعران ایرانی ازجمله اشعار بیدل دهلوی، قاآنی و شاطر عباس صبوحی به قهوه برمیخوریم. قاآنی و شاطر عباس صبوحی در دوره قاجار میزیستند و توصیفشان قهوه معمول بوده اما در شعر بیدل مقصود همان شراب تلخ است.
با مطالعه ادامهی مطلب بیشتر با کاربرد قهوه در شعر فارسی آشنا خواهید شد.
شعر درباره قهوه در قالبهای سنتی
قهوه بس تلخست کش نوشند مردم صبح و شام
لیک بس شیرین شود چون گشت با شکر عجین
قاآنی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
نمیتپد دل خونگشته در غبار هوس
سراغ قهوه به جام شراب دشوار است
بیدل دهلوی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
چون قهوه بدست گیرد آن حب نبات
از عکس رُخش قهوه شود آب حیات
عکس رُخ او به قهوه دیدم گفتم
خورشید برون آمده است از ظلمات
از دوبیتیهای شاطرعباس صبوحی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
قهوهات را بنوش و باور کن من به فنجان تو نمیگنجم
دیدهام در جهاننما چشمی که به تکرار میکشد فالم
محمدعلی بهمنی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
اگر منعم کند دین از شراب خون گیرایت
دو فنجان قهوه مینوشم به یاد مردمکهایت
دو فال قهوه میگیرم، سپس شاید بدانم کی
میسر میشود همراهِ هم، فال و تماشایت
غلامرضا طریقی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
من سالهای سال از این خانه
بیرون نرفتهام که تو برگردی
یک بار هم که آمدهای ما را
مهمان به قهوه قجری کردی
روزبه بمانی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
شبیه جرعهای از قهوهی یخکرده میمانی
که بعد از سالها ماسیده باشد توی فنجانی
همانقدر آشنا اما همان اندازه هم مبهم
که از فنجان تو نوشیده باشم فال پنهانی
تو را نوشیدهام فنجان به فنجان و نفهمیدم
که از فنجان چندم نقش فالم شد پریشانی
نمیخواهم بماسد قهوهی چشمت ته شعری
که مدتهاست فال شاعرِ آن را نمیخوانی
تو فنجان نگاهت را پر از شیر و شکر کن تا
کمی شیرین شود این بیت تلخ و بغض طولانی
که میخواهم بنوشم کنج دنج کافه، فالم را
همان فالی که تو یک جرعهی یخکرده از آنی
نیلوفر عاکفیان
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
در کوچههای خستهی این دل قدم زدی
با یک نگاه فاصلهها را بههم زدی
وقتی درون کافه نشستی کنار میز
گفتی دوباره عاشقی و حرف کم زدی
آنگاه با نگاه به فنجان قهوهام
فالی برای لحظهی تنهاییام زدی
خواندی تو قصهی ته فنجان قهوه را
من را کنار یک زن عاشق رقم زدی
سجاد ایرانپور
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
هی تلخ میشود ته فنجان نگاه تو
در گیر و دار عصر خیابان نگاه تو
هی چرخ میزند پی آن فال لعنتی
تعبیر میشود وسط آن نگاه تو
عکس درون فال به اندوه میرسد
تصویر او که رفت میان نگاه تو
در انعکاس نور نئونهای لعنتی
هی غرق می شود ته فنجان نگاه تو
طعم غلیظ قهوه آخر گرفته است
تلخ و سیاه، خسته و بی جان نگاه تو
؟
لیک بس شیرین شود چون گشت با شکر عجین
قاآنی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
نمیتپد دل خونگشته در غبار هوس
سراغ قهوه به جام شراب دشوار است
بیدل دهلوی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
چون قهوه بدست گیرد آن حب نبات
از عکس رُخش قهوه شود آب حیات
عکس رُخ او به قهوه دیدم گفتم
خورشید برون آمده است از ظلمات
از دوبیتیهای شاطرعباس صبوحی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
قهوهات را بنوش و باور کن من به فنجان تو نمیگنجم
دیدهام در جهاننما چشمی که به تکرار میکشد فالم
محمدعلی بهمنی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
اگر منعم کند دین از شراب خون گیرایت
دو فنجان قهوه مینوشم به یاد مردمکهایت
دو فال قهوه میگیرم، سپس شاید بدانم کی
میسر میشود همراهِ هم، فال و تماشایت
غلامرضا طریقی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
من سالهای سال از این خانه
بیرون نرفتهام که تو برگردی
یک بار هم که آمدهای ما را
مهمان به قهوه قجری کردی
روزبه بمانی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
شبیه جرعهای از قهوهی یخکرده میمانی
که بعد از سالها ماسیده باشد توی فنجانی
همانقدر آشنا اما همان اندازه هم مبهم
که از فنجان تو نوشیده باشم فال پنهانی
تو را نوشیدهام فنجان به فنجان و نفهمیدم
که از فنجان چندم نقش فالم شد پریشانی
نمیخواهم بماسد قهوهی چشمت ته شعری
که مدتهاست فال شاعرِ آن را نمیخوانی
تو فنجان نگاهت را پر از شیر و شکر کن تا
کمی شیرین شود این بیت تلخ و بغض طولانی
که میخواهم بنوشم کنج دنج کافه، فالم را
همان فالی که تو یک جرعهی یخکرده از آنی
نیلوفر عاکفیان
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
در کوچههای خستهی این دل قدم زدی
با یک نگاه فاصلهها را بههم زدی
وقتی درون کافه نشستی کنار میز
گفتی دوباره عاشقی و حرف کم زدی
آنگاه با نگاه به فنجان قهوهام
فالی برای لحظهی تنهاییام زدی
خواندی تو قصهی ته فنجان قهوه را
من را کنار یک زن عاشق رقم زدی
سجاد ایرانپور
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
هی تلخ میشود ته فنجان نگاه تو
در گیر و دار عصر خیابان نگاه تو
هی چرخ میزند پی آن فال لعنتی
تعبیر میشود وسط آن نگاه تو
عکس درون فال به اندوه میرسد
تصویر او که رفت میان نگاه تو
در انعکاس نور نئونهای لعنتی
هی غرق می شود ته فنجان نگاه تو
طعم غلیظ قهوه آخر گرفته است
تلخ و سیاه، خسته و بی جان نگاه تو
؟
ترانه درباره قهوه
یه ساله رفتی و اسمت هنوز مونده تو این گوشی
میدونم قهوهتو مثل قدیما تلخ مینوشی
یه ساله رفتی و عطرت هنوز مونده توی شالم
بازم ردت رو میگیرن همه تو فنجون فالم
بدون حالا بدون تو یکی دلتنگه این گوشه
هنوزم قهوهشو تنها به عشقت تلخ مینوشه
یغما گلرویی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
فنجون قهوهتو، از اشک پر نکن، رو میز کافهها دنبال من نگرد
از قهوههای تُرک بوئی نمیبری، دنبال رد پا تو فال من نگرد
این قصه کهنه شد، این عشق دیگه مُرد، برگشتی و کسی دیگه تو کافه نیست
برگشتی و کسی اینجا نمونده و از دیر کردنت هیشکی کلافه نیست
فنجون فال تو از اشک پر شده، رو میز کافهای که باورت نکرد
دیوونگی نکن، تو فکر من نباش، دنبال من نیا، دنبال من نگرد
محمد نویری
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
آدما میان و میرن، دنیای ما مثل کافهس
بغضشو بشکنه با اشک، هر کی از کافه کلافهس
مِنو تقصیری نداره، دلخوشی همیشه محوه
با شکر تحملش کن، قصه تلخه مثل قهوه!
مهدی ایوبی
میدونم قهوهتو مثل قدیما تلخ مینوشی
یه ساله رفتی و عطرت هنوز مونده توی شالم
بازم ردت رو میگیرن همه تو فنجون فالم
بدون حالا بدون تو یکی دلتنگه این گوشه
هنوزم قهوهشو تنها به عشقت تلخ مینوشه
یغما گلرویی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
فنجون قهوهتو، از اشک پر نکن، رو میز کافهها دنبال من نگرد
از قهوههای تُرک بوئی نمیبری، دنبال رد پا تو فال من نگرد
این قصه کهنه شد، این عشق دیگه مُرد، برگشتی و کسی دیگه تو کافه نیست
برگشتی و کسی اینجا نمونده و از دیر کردنت هیشکی کلافه نیست
فنجون فال تو از اشک پر شده، رو میز کافهای که باورت نکرد
دیوونگی نکن، تو فکر من نباش، دنبال من نیا، دنبال من نگرد
محمد نویری
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
آدما میان و میرن، دنیای ما مثل کافهس
بغضشو بشکنه با اشک، هر کی از کافه کلافهس
مِنو تقصیری نداره، دلخوشی همیشه محوه
با شکر تحملش کن، قصه تلخه مثل قهوه!
مهدی ایوبی
شعر نو درباره قهوه
چه روزی است امروز
قهوهای منفرد
تلخ
معطر
امروز را به خاطر بسپاریم
حسین منزوی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
درست مثل فنجان قهوه
که ته میکشد
پنجره
کمکم از تصویر تو
تهی میشود
حالا من ماندهام و
پنجرهای خالی و
فنجان قهوهای
که از حرفهای نگفته
پشیمان است
گروس عبدالملکیان
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
میشود تنهایی بچگی کرد
تنهایی بزرگ شد
تنهایی زندگی کرد
تنهایی مُرد
ولی قهوهی غروبهای دلگیرِ جمعه را
که نمیشود تنهایی خورد
مریم نوابینژاد
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
کافههای شب
نام داستانی غمانگیز است
داستانی از رؤیا و رقص و ابر
از گمشدگی
از جوانیهای خالکوبی شده
و ما
شکستخوردگان این داستانیم
قهرمانانی
تهنشینشده در قهوه و شب
رسول یونان
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
اگر میدانستی جایت
سر میز صبحانه چقدر خالی است
و قهوه
منهای شیرینزبانی تو
چقدر تلخ
من و این آفتابِ بیپروا را
آنقدر چشمانتظار نمیگذاشتی
قهوهات دارد سرد میشود
و طاقتِ آفتابِ نشسته بر صندلیات طاق..
عباس صفاری
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
دلم تنگ میشود، گاهی
برای
یک «دوستت دارم» ساده
دو «فنجان قهوه» داغ
سه «روز تعطیلی» در زمستان
چهار «خنده» بلند
و
پنج «انگشت» دوست داشتنی
مصطفی مستور
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
او را مینوشم
و
تو را میبینم
که
کف فنجان دراز کشیدهای
آرام
تلخ
مبهم
قهوهای
ابراهیم سلطانی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
فنجان را میشویم
با دقت خشک میکنم
عادت ندارم به قهوه خوردن
قهوه درست میکنم
کمی شکر
هم میزنم
اگر بمبی بوده باشم
ساعتها مانده به
منفجر شدنم
سارا محمدی اردهالی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
آب در هاون کوبیدن است
اینکه من شعر بنویسم و تو فال قهوه بگیری
وقتی
آخر همه شعرهای من
تو میآیی
و تهِ همه فنجانهای تو
من میروم
مهران پیرستانی
قهوهای منفرد
تلخ
معطر
امروز را به خاطر بسپاریم
حسین منزوی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
درست مثل فنجان قهوه
که ته میکشد
پنجره
کمکم از تصویر تو
تهی میشود
حالا من ماندهام و
پنجرهای خالی و
فنجان قهوهای
که از حرفهای نگفته
پشیمان است
گروس عبدالملکیان
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
میشود تنهایی بچگی کرد
تنهایی بزرگ شد
تنهایی زندگی کرد
تنهایی مُرد
ولی قهوهی غروبهای دلگیرِ جمعه را
که نمیشود تنهایی خورد
مریم نوابینژاد
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
کافههای شب
نام داستانی غمانگیز است
داستانی از رؤیا و رقص و ابر
از گمشدگی
از جوانیهای خالکوبی شده
و ما
شکستخوردگان این داستانیم
قهرمانانی
تهنشینشده در قهوه و شب
رسول یونان
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
اگر میدانستی جایت
سر میز صبحانه چقدر خالی است
و قهوه
منهای شیرینزبانی تو
چقدر تلخ
من و این آفتابِ بیپروا را
آنقدر چشمانتظار نمیگذاشتی
قهوهات دارد سرد میشود
و طاقتِ آفتابِ نشسته بر صندلیات طاق..
عباس صفاری
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
دلم تنگ میشود، گاهی
برای
یک «دوستت دارم» ساده
دو «فنجان قهوه» داغ
سه «روز تعطیلی» در زمستان
چهار «خنده» بلند
و
پنج «انگشت» دوست داشتنی
مصطفی مستور
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
او را مینوشم
و
تو را میبینم
که
کف فنجان دراز کشیدهای
آرام
تلخ
مبهم
قهوهای
ابراهیم سلطانی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
فنجان را میشویم
با دقت خشک میکنم
عادت ندارم به قهوه خوردن
قهوه درست میکنم
کمی شکر
هم میزنم
اگر بمبی بوده باشم
ساعتها مانده به
منفجر شدنم
سارا محمدی اردهالی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
آب در هاون کوبیدن است
اینکه من شعر بنویسم و تو فال قهوه بگیری
وقتی
آخر همه شعرهای من
تو میآیی
و تهِ همه فنجانهای تو
من میروم
مهران پیرستانی
آنطور که قهوهی نیمخورده را پس زدی
زمین لرزید
میز لرزید
دانههای شکر غمگین شدند
پاکت سیگار آتش گرفت
و
موشکهای سپید
به فضا رفتند.
تلخیِ قهوه بر زمین ریخت
و بویِ زخم در هوا پیچید
نه. از اول:
آنطور که قهوهی نیمخورده را پس زدی
تفنگ الکترونی شلیک کرد
فنجان سفید به بیرون پرتاب شد
از پنجره کافه گذشت
از ساعت پنجِ عصر گذشت
از صفحه شیشه ایِ تلویزیون گذشت
و به کهکشانی
با ستارگانی برّان
غلتان در غشایی معطر
درست بالایِ سرم،
خلاصه شد
غشایِ معطر بر پیراهنم ریخت
و ستارهها
صورتم را بریدند
نه.
کارگردان خوبی نخواهم شد
شعر خواهم گفت برایت
از این به بعد
ارژنگ آقاجری
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
قهوهام را تلخ مینوشم
شکر نه!
فقط کمی لبخند در فنجانم بریز
و
چند قطره از کهکشان نگاهت
آنقدر که فنجانم شیری شود
فرهاد اتقیایی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
عادت کردهام
به طعم قهوه
به آدمهای پشت پنجرهی کافه
دستهایی که میروند
آدمهایی که نمیمانند
به تو
که روبرویم نشستهای
قهوهات را بههم میزنی
مینوشی میروی
یکی
به آدمهای پشت پنجرهی کافه
اضافه میشود
مرضیه احرامی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
بوی قهوه این بار
اشیا را آشفته کرده
فنجان نشستهی صبح
مشاجرهی عصر
پنجرهای که امشب به رودخانه باز نخواهد شد
قهوهای دیگر بنوشیم
ایرج ضیایی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
کنار هم نشستیم
قهوه سرد شد
ما گرم شدیم
سر حرف باز شد
لیلا شیرین بود
قهوه تلخ بود
لیلای گرم و شیرین
آقا! یه فنجان دیگه لطفا
لیلا نیکرو
زمین لرزید
میز لرزید
دانههای شکر غمگین شدند
پاکت سیگار آتش گرفت
و
موشکهای سپید
به فضا رفتند.
تلخیِ قهوه بر زمین ریخت
و بویِ زخم در هوا پیچید
نه. از اول:
آنطور که قهوهی نیمخورده را پس زدی
تفنگ الکترونی شلیک کرد
فنجان سفید به بیرون پرتاب شد
از پنجره کافه گذشت
از ساعت پنجِ عصر گذشت
از صفحه شیشه ایِ تلویزیون گذشت
و به کهکشانی
با ستارگانی برّان
غلتان در غشایی معطر
درست بالایِ سرم،
خلاصه شد
غشایِ معطر بر پیراهنم ریخت
و ستارهها
صورتم را بریدند
نه.
کارگردان خوبی نخواهم شد
شعر خواهم گفت برایت
از این به بعد
ارژنگ آقاجری
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
قهوهام را تلخ مینوشم
شکر نه!
فقط کمی لبخند در فنجانم بریز
و
چند قطره از کهکشان نگاهت
آنقدر که فنجانم شیری شود
فرهاد اتقیایی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
عادت کردهام
به طعم قهوه
به آدمهای پشت پنجرهی کافه
دستهایی که میروند
آدمهایی که نمیمانند
به تو
که روبرویم نشستهای
قهوهات را بههم میزنی
مینوشی میروی
یکی
به آدمهای پشت پنجرهی کافه
اضافه میشود
مرضیه احرامی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
بوی قهوه این بار
اشیا را آشفته کرده
فنجان نشستهی صبح
مشاجرهی عصر
پنجرهای که امشب به رودخانه باز نخواهد شد
قهوهای دیگر بنوشیم
ایرج ضیایی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
کنار هم نشستیم
قهوه سرد شد
ما گرم شدیم
سر حرف باز شد
لیلا شیرین بود
قهوه تلخ بود
لیلای گرم و شیرین
آقا! یه فنجان دیگه لطفا
لیلا نیکرو
شعر جهان با مضمون قهوه
قهوهات را بخور
آرام گوش کن
شاید با هم دوباره قهوهای نخوریم
و فرصت دیگری نباشد
برای حرف زدن
نزار قبانی
مترجم: رضا عامری
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
عشقت بدترین عادات را به من آموخت! بانوی من!
به من آموخت شبانه هزار بار فال قهوه بگیرم
دست به دامن جادو شوم و با فالگیرها بجوشم
عشقت به من آموخت تو را در همه چیزی جستجو کنم
و دوست بدارم
کافهی کوچکی را که عصرها در آن قهوه مینوشیدیم
نزار قبانی
مترجم: یغما گلرویی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
قهوه دم میکنم
نصف قاشق سیانور به فنجانت میریزم
لبخند که میزنی،
میگویم:
قهوهات سرد شده
بگذار عوضش کنم!
این کار هر شب من است،
سالهاست که میخواهم تو را بکشم
ولی لبخندت را… چه کنم؟!
موریس مترلینگ
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
دستش را میگیرم
به کافهای میرویم
میزی در گوشهی کافه انتخاب میکنیم
برایش قهوه سفارش میدهم
و آب برای خودم.
به عربی با او حرف میزنم
و آب روی قهوهاش میریزم
برآشفته میشود: دیوانه شدهای؟
سعی میکند آب را
از قهوه جدا کند
سعی میکند.
سعی میکند آب را به آب برگرداند.
طارقالطیب
مترجم: عرفان مجیب
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
احساس بدی دست میدهد
با مشاهدهی مردمی که
قهوه مینوشند و انتظار میکشند
کاش میتوانستم آنها را در خوشبختی فرو برم
آنها به آن نیاز دارند
آنها بیش از من به آن نیاز دارند
چارلز بوکوفسکی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
تو به نقش قهوه اعتقاد داری
به پیشبینی
به بازیهای بزرگ
من فقط به چشمانت
پل ورلن
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
شعری دربارهی قهوه… آه
چه پیش پا افتاده
چه نخنما!
شعری که از قهوه بگوید
گویی سیاستمداری که از وعدههای انتخاباتیاش
به هر حال اینجا هستیم
در دنیایی که
منِ درونمان را با قهوه و شراب و افیون و عشق بیرون میکشیم
جام شوکرانت را سربکش و نوشتن آغاز کن!
یوگِن مِلنیک
مترجم: آتنا مقدم
آرام گوش کن
شاید با هم دوباره قهوهای نخوریم
و فرصت دیگری نباشد
برای حرف زدن
نزار قبانی
مترجم: رضا عامری
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
عشقت بدترین عادات را به من آموخت! بانوی من!
به من آموخت شبانه هزار بار فال قهوه بگیرم
دست به دامن جادو شوم و با فالگیرها بجوشم
عشقت به من آموخت تو را در همه چیزی جستجو کنم
و دوست بدارم
کافهی کوچکی را که عصرها در آن قهوه مینوشیدیم
نزار قبانی
مترجم: یغما گلرویی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
قهوه دم میکنم
نصف قاشق سیانور به فنجانت میریزم
لبخند که میزنی،
میگویم:
قهوهات سرد شده
بگذار عوضش کنم!
این کار هر شب من است،
سالهاست که میخواهم تو را بکشم
ولی لبخندت را… چه کنم؟!
موریس مترلینگ
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
دستش را میگیرم
به کافهای میرویم
میزی در گوشهی کافه انتخاب میکنیم
برایش قهوه سفارش میدهم
و آب برای خودم.
به عربی با او حرف میزنم
و آب روی قهوهاش میریزم
برآشفته میشود: دیوانه شدهای؟
سعی میکند آب را
از قهوه جدا کند
سعی میکند.
سعی میکند آب را به آب برگرداند.
طارقالطیب
مترجم: عرفان مجیب
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
احساس بدی دست میدهد
با مشاهدهی مردمی که
قهوه مینوشند و انتظار میکشند
کاش میتوانستم آنها را در خوشبختی فرو برم
آنها به آن نیاز دارند
آنها بیش از من به آن نیاز دارند
چارلز بوکوفسکی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
تو به نقش قهوه اعتقاد داری
به پیشبینی
به بازیهای بزرگ
من فقط به چشمانت
پل ورلن
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
شعری دربارهی قهوه… آه
چه پیش پا افتاده
چه نخنما!
شعری که از قهوه بگوید
گویی سیاستمداری که از وعدههای انتخاباتیاش
به هر حال اینجا هستیم
در دنیایی که
منِ درونمان را با قهوه و شراب و افیون و عشق بیرون میکشیم
جام شوکرانت را سربکش و نوشتن آغاز کن!
یوگِن مِلنیک
مترجم: آتنا مقدم
در پایان امیدواریم مجموعه شعر با موضوع قهوه مورد پسند شما واقع شده باشد. لازم به ذکر است در گردآوری شعرها کوشیدیم نام شاعران را بیابیم که در مورد یک شعر موفق نشدیم، چنانچه شاعرش را میشناسید یا خودتان شاعر آن هستید، از طریق ارسال نظر به ما اطلاع دهید؛ همچنین در صورت تمایل برایمان بنویسید کدام شعر یا شعرها را بیش از بقیه دوست داشتید.