بی قانون/ بابا برقی با رکابی و شلوارک
اینکه بابای من کل تابستون با یه شلوارک ماماندوز بلند تو خونه میگرده و بدون هیچ احساس گرمایی کولر رو خاموش میکنه برای من دوتا فایده داشت.
قانون- طیبه رسولزاده
اینکه بابای من کل تابستون با یه شلوارک ماماندوز بلند تو خونه میگرده و بدون هیچ احساس گرمایی کولر رو خاموش میکنه برای من دوتا فایده داشت. یکی اینکه به محل کارم با وجود جو و همکارای نفرتانگیزش علاقهمند بشم چون اونجا کولر همیشه روشنه و دوم اینکه از هیچی زیاد تعجب نکنم. اون روز محمودی، مدیر مالی شرکت اومد وسط اداره درحالیکه فقط یه شلوارک ماماندوز تا زیر زانوش پوشیده بود و یه کیف سامسونت تو دستش داشت. همه دخترا جیغ کشیدن و رفتن زیر میز یا پشتشون رو به صحنه کردن ولی من با یه خنده عصبی نگاهش میکردم چون یاد بابام افتاده بودم. شنبه صبح بود و کل سالن پر از ارباب رجوع. یهو بلند داد زد هرکی امروز کارش گیر امضای منه بیاد اتاقم. بعد هم راهش رو کشید و رفت تو اتاقش بدون اینکه به کسی نگاه کنه. با اینکه با این کارش کرک و پر همه ریخته بود ولی بدن خودش پر از مو بود و یه ترکیب بینظیری با کله کچلش میساخت. برای من که عادی بود ولی این دخترای همکار شروع کردن ادای ندیدهها رو درآوردن و عق زدن.
به خاطر همین کاراشونه که ازشون بدم میاد. والا مگه محمودی بیچاره وقتی هر روز با صورتای دست نخورده شما روبهرو میشه عق میزنه؟ تو اون لحظه به جز ما چهارتا زن و براتی، آبدارچی، هیچ مقام بالاتری نبود که جرات کنه بهش بگه این چه وضعشه. پس سرمون رو انداختیم پایین و در بین نگاه متعجب و پرسشگر مردم به کارمون ادامه دادیم. سعی کردیم کسی رو برای امضا پیشش نفرستیم تا اتفاق تازهتری نیفته. همینجور که داشتیم دعا دعا میکردیم، منصوری معاون بخش بیاد و اوضاع رو راست و ریس کنه، یهو برق رفت. این تنها باری بود که میتونستیم بگیم سیستم قطعه و مردم هم باور کنن. تو کار جمع و جور کردن پروندهها بودیم که یهو محمودی با یه چهره شاد و پیروزمندانه از اتاقش پرید بیرون و گفت: حالا فهمیدید چرا من اینجوری اومدم؟ جدول قطعی برق رو دادن بیرون. تا سه ساعت دیگه برق ندارید و کولرا خاموشه و رو به ما کرد و خنده جذاب همیشگیاش رو تحویلمون داد. جوری که تا سبزی کوکوی دیشب خوردهاش هم لای دندوناش معلوم بود. جملهاش هنوز تموم نشده بود که یهو برق اومد. یه نگاه به ساعت کرد، چند دقیقه منتظر موند، یه نگاه به آدمایی که تو چشاشون یه «عجب خری هستی خاصی» موج میزد کرد، بعد تازه انگار فهمیده باشه چیکار کرده بلافاصله پرید تو اتاقش و شروع کرد زنگ زدن به اداره برق که دلیل این بینظمی رو بپرسه.
اون روز تا آخر ساعت کاری برق نرفت. کسی هم از اداره برق جواب تلفن رو نداد. محمودی اخراج شد ولی خوبی تابوشکنیای که کرد، این بود که دیگه از اون روز به بعد برای این سه تا دختر همکار من، مرد با شلوارک ماماندوز یه امر عادی شد. حتی مرد با مایو.