شده دلتنگ شوی از همه کس سرد شوی؟
کنج یک کافه نشینی وپراز درد شوی
شده که بغض دلت را بتکانی با اشک
درخیالش بروی،محو شوی،گرد شوی
آنقدر چشم بدوزی به دروصبر کنی
مثل یک قهوه ی فنجان بشوی،سرد شوی
شده که نقش زنی ناز نگاهش بردل
مست آن چشم خمارش بشوی ،طرد شوی
شده یک شاخه اقاقی بخری از باغی
اونیاید چوگلی خشک شوی،زرد شوی
شده که پلک زنی ثانیه ها را با غم
آنقدر پرسه زنی ومه شبگرد شوی
حال واحوال دلت گر که چنین است بدان
توی یک کافه ی شهر یک عشق امانت داری.....