تو از دیروز میترسی ، من از فردا
تو از ماهی ، من از دریا
تو از کابوس این شبهای ظلمانی
من از فردای بی خورشید
از تکرار ویرانی
تو از زنهای عریان و
من اما از نگاه خیره ی مردان
من از هر چیز میترسم
تو از یک عشوه میترسی
من اما از نگاه هیز میترسم
من از دنیا و آدمهاش و از خود نیز میترسم
تو از بیماری و درمان بی تاثیر
من از بی رحمی تقدیر
تو از آزادی عشاق
من از عشاق در زنجیر
از شب گریه های تلخ بی تاثیر
من از یلدای طولانی که صبحش مانده در تاخیر می ترسم
من از هر چیز میترسم
من از نفرین آن برگی که افتاده ست اندر دام این پاییز میترسم
من از خود نیز میترسم
#نادر_دهقانپور
تو از ماهی ، من از دریا
تو از کابوس این شبهای ظلمانی
من از فردای بی خورشید
از تکرار ویرانی
تو از زنهای عریان و
من اما از نگاه خیره ی مردان
من از هر چیز میترسم
تو از یک عشوه میترسی
من اما از نگاه هیز میترسم
من از دنیا و آدمهاش و از خود نیز میترسم
تو از بیماری و درمان بی تاثیر
من از بی رحمی تقدیر
تو از آزادی عشاق
من از عشاق در زنجیر
از شب گریه های تلخ بی تاثیر
من از یلدای طولانی که صبحش مانده در تاخیر می ترسم
من از هر چیز میترسم
من از نفرین آن برگی که افتاده ست اندر دام این پاییز میترسم
من از خود نیز میترسم
#نادر_دهقانپور