زجری دوباره


زجری دوباره

میپرسی ساکتی؟ سکوت میکنم و بغض گشنگی ام را میخورم، سیر که نه! شعر که نمیشود خورد... میپرسی شکسته ای؟ سکوت میکنم و چشم هایم را میدزدم مبادا خسته ات کند، مرهم که نه! میگویم تو زجری دوبارهشاعر:علیرضا محمدی

میپرسی ساکتی؟
سکوت میکنم و بغض گشنگی ام را میخورم،
سیر که نه!
شعر که نمیشود خورد...
میپرسی شکسته ای؟
سکوت میکنم و چشم هایم را میدزدم مبادا خسته ات کند،
مرهم که نه!
میگویم تو زجری دوباره ای،
حالا من در آغوش تنهایی نیست که لالایی بشنود...
میگویی لالایی بلدم!
میگویم اگر وقت خواندن بغض ات گرفت چه؟
میگویی وسعت دردت تا کدام بام است؟
میگویم کدخدا هرسال بامش بالاتر میرود...
سکوت میکنی،
میگویم میترسم خسته ات کنم،
من خیره ام به تن های آویزانِ روی دار،
من مات مانده ام با درد های مادرم،
من کوچک مانده ام با التماس نگاه برادرم!
میگویی آخرش که چه؟!
سکوت میکنم،
تنم کوره میشود،
بغض میکنم...
میگویی تو میمیری و ما میمانیم!
میگویم آخ من فدای هق هق بی صدایت پشت در های بسته،
آخ من فدای آرزوهای پس مانده ات میان قلب بزرگ و پژمرده ات،
آخ من فدای سر عرق کرده ات زیر پارچه های ضخیم،
چشمانت را میدزدی!
شانه هایت آرام آرام تکان میخورد...
میگویم،
من
تو
مادرم
تمام زندگی ام فدای نام جاویدانٍ آزادی،
ایستاده میمیرم،
ایستاده دفنم کنید...

#علیرضا_محمدی
از دفترِ ماهِ کوچکِ خانه من

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


توی 10 ثانیه حدس بزن / چه کسی از دست پلیس فرار کرده؟