به سان شب بدون مهتاب
چشمهایت از همه تاریکیها زیباترند
در نهایت پایان یک روز روشن
گورستانی زیبا در چشمانت می درخشند
در شوره بختی مردمانی در رنج
چشمان تو روزنۀ خوشبختی است
نیمی از خورشید را شکسته اند
اما چشمان تاریک تو
روشنگر شوره بختیهاست
ارنست همینگوی با سلاحی بر دیوار
از سایۀ چشمانت بالا می رود
و سمفونی مرگ را می نوازد
در شب بی پایان زمستان
چشمان تو خاموشی شهر را روشن می کند
و همچنین رنج از یاد رفته دهقانان را
زیباترین خواب را کارگران معدن در چشمان تو می خوابند
و شاهراههای مکزیک
از چشمان تو عبور می کنند
کورکودیل در محصور چشمانت
گردن گاو را از یاد می برد
در نورماندی و دانکرک
چشمان تو نامی می شوند
ای همه راه های نرفته تازیستن
پیش از آنکه به دنیا بیایی
چشمانت تاریکی ستارگان بود
پیش از آنکه چشم تو را ببینی
در انتظار دوباره گودو نشسته ام
انتظاری از میلیونها سال می گذرد
و استخوانی در گلوی کلاغ
مرا به زوهایده رهسپار می کند.
چشمهایت از همه تاریکیها زیباترند
در نهایت پایان یک روز روشن
گورستانی زیبا در چشمانت می درخشند
در شوره بختی مردمانی در رنج
چشمان تو روزنۀ خوشبختی است
نیمی از خورشید را شکسته اند
اما چشمان تاریک تو
روشنگر شوره بختیهاست
ارنست همینگوی با سلاحی بر دیوار
از سایۀ چشمانت بالا می رود
و سمفونی مرگ را می نوازد
در شب بی پایان زمستان
چشمان تو خاموشی شهر را روشن می کند
و همچنین رنج از یاد رفته دهقانان را
زیباترین خواب را کارگران معدن در چشمان تو می خوابند
و شاهراههای مکزیک
از چشمان تو عبور می کنند
کورکودیل در محصور چشمانت
گردن گاو را از یاد می برد
در نورماندی و دانکرک
چشمان تو نامی می شوند
ای همه راه های نرفته تازیستن
پیش از آنکه به دنیا بیایی
چشمانت تاریکی ستارگان بود
پیش از آنکه چشم تو را ببینی
در انتظار دوباره گودو نشسته ام
انتظاری از میلیونها سال می گذرد
و استخوانی در گلوی کلاغ
مرا به زوهایده رهسپار می کند.