مگر می شود با تو شاعر نشد مگر می شود با تو عاشق نبود دراین حجم مسموم و بی پنجره مگر می شود بی هوا پرگشود تو باران اردیبهشتی و من از آوارِ بهمن سیاه...
دیشب از آن رهی .چهاردا ای ماه گدشتم ونبودی به نگاهی نه صدایت در انبوه درختان جنگل میپیچید ونه خندهدهایت .خفتگان بیدارمیکرد من میترسم ازین تنهای متلق...
آن مرد که میکرد خدا را شکر به معشوق اش رسید خدا را شکر درد دل بر دلبرُ دلدار گو درد دل بر دل بماند دل بو در این دنیا تمنا چیز دیگریست بعد از تو شاعر...