رها وُ سردرگم مانده بودم در این دیار.. پرمیکشید هردم خیالم به سوی اغیار... چو مردابی در دل جنگل، پُر از نفرت کینه بودم.. چو آهی از غم رفتن، به هر تن...
میتوان از مهربانیت هزار قصه نوشت میتوان از هم زبانیت هزار نغمه سرود در همه خاطره ها یاد آشنای تو رفت در همه آینه ها عکس آشنای تو بود جز صبر تو دراین...