حافظِ غیب لِسان، دستِ مرا می خواند احتیاجی به سخن نیست ،خودش می داند خواجه دانست که من عاشقم و هیچ نگفت پرده داریست که بر عهد خودش می ماند از ازل تا...
یک لقمه زندگی لطفاً برای کودکیت؛ کودکیم و اقبال پیشانی بلندمان که کوتاه ترین دیوار شهر شد برای سقوط آرزوهای کوچکمان در چاه عدم یک قطره فراموشی لطفاً...