ای آنکه دلی به رنگ دریا داری محبوب خدایی و خدا را داری من مدعی ام که خاک کوی توشفاست بر زخم بشر زحق مداوا داری از بس که عزیزی تو گل باغ نبی در قلب و...
حافظِ غیب لِسان، دستِ مرا می خواند احتیاجی به سخن نیست ،خودش می داند خواجه دانست که من عاشقم و هیچ نگفت پرده داریست که بر عهد خودش می ماند از ازل تا...
یک لقمه زندگی لطفاً برای کودکیت؛ کودکیم و اقبال پیشانی بلندمان که کوتاه ترین دیوار شهر شد برای سقوط آرزوهای کوچکمان در چاه عدم یک قطره فراموشی لطفاً...
مگر می شود با تو شاعر نشد مگر می شود با تو عاشق نبود دراین حجم مسموم و بی پنجره مگر می شود بی هوا پرگشود تو باران اردیبهشتی و من از آوارِ بهمن سیاه...
دیشب از آن رهی .چهاردا ای ماه گدشتم ونبودی به نگاهی نه صدایت در انبوه درختان جنگل میپیچید ونه خندهدهایت .خفتگان بیدارمیکرد من میترسم ازین تنهای متلق...