زآن روز که سوخته آتش پنهان تو گشته ام بر بام بلند نگهت هاله وحیران تو گشته ام آنگاه که پریشان بودم از اندیشه های خوف آرامش دلم شدی ومهمان تو گشته ام...
در سرم موج خروشان غم تنهایی است که اگر قطره ای از آن به تن هرکه خورد پیش چشم همگان غرق شود تو مرا راحت کن بگذار اندکی از عمرم را کنج میخانه بشینم چه...
فقیر راه حیاتم ولی غنی در عشق بدین عشق درآئید ای مسلمانان فقیر عشق نباشید در محبت و مهر بجد وجهد فزائید ای مسلمانان دلست کعبه عشق و صداقت و عرفان به...
شده است باب دلت باشد و یارت نشود؟ یا که راضی به حضور ره و خوابت نشود؟ یا که اصلا شده است غم به سراغت آید؟ اشک هم ناز کند همره حالت نشود؟ شده است دست...
گل من سوگند به نسیم که بی دست و پا از هزاره ها با همان رنگ و رو می آید به آفتاب که نم نمک از نردبان کج غروب بالا می رود باد نشسته بر بلندای هیچ و به...