شازده کوچولو و روباه هیچ کس برای هیچ کس نیست شازده کوچولو پرسید: ایجاد علاقه کردن؟؟؟ روباه گفت: معلوم است. تو الان واسه من یک پسر بچه ای مثل صد هزار...
داستان کوتاه و زیبای خنده ترس و گریه عزرائیل از عزرائیل پرسیدند: زمانی که جان آدمها را میگرفتی تا بحال گریه کردی؟ عزرائیل جواب داد: یک بارخندیدم، یک...
دیروز بر دروازه معبد ایستادم و از رهگذران درباره ی رموز و آداب عشق پرسیدم. مردی میانسال می گذشت. جسمی بی رمق و چهره ای غمگین داشت آهی کشید و گفت عشق...