تا که آن گل بشکفت


تا که آن گل بشکفت

تا که آن گل بشکفت کودکی در هند مرد پسری در کانزاس رقص هیپ هاپ می رفت دخترک آویزان از لب پنجره شرم و حیا منتظر تا برسد اسب سفید تا که آن گل بشکفت مادرم خیره به تنهایی صبح باز تسبیحش را دانهشاعر:علی صانعی

تا که آن گل بشکفت
کودکی در هند مرد
پسری در کانزاس
رقص هیپ هاپ می رفت
دخترک آویزان
از لب پنجره شرم و حیا
منتظر تا برسد اسب سفید

تا که آن گل بشکفت
مادرم خیره به تنهایی صبح
باز تسبیحش را
دانه به دانه شمرد
کم نبود امروز هم
تا که فردا چه شود

تا که آن گل بشکفت
باز من می خواندم
مسخ مسخره منسوخ
کاتب فردا را
و چه بیجا پدری
و چه بد بخت پدر
شایدم حذف کنم
این را از شعرم
چون که او بیجا نیست
بد بخت نیست
او 60 سالش بود
و هدایت میکرد
صادقانه من را
من حشره بودم
گر نبودش کافگا

تا که آن گل بشکفت
باز هم خوابیدم
توی آغوش فلک
فلکی کز در و دیوار وجود
رنگ قرمز میریخت
رنگ خوابیدن من
روی درس حرکت
در کلاس فیزیک
باز هم هفت شدم
چ مبارک عددی

تا که آن گل بشکفت
کودکی در شیلی
شایدم اتیوپی
یا که در ویتنام
زیر سنگینی استانبولی اش
یاد فردا می کرد
در تکاپوی خیال زرین
یاد سنت و لیره
در جدالش با سنگ
پای او مغلوب است
به زمین کوفته شد
سر و پا و دستش
باز هم او مرد و
باز من تنهایم

تا که آن گل بشکفت
باز هم خالی شد
پاکت سیگارم
دفترم را بستم
منو سیگارو قلم
شعر را میگفتم
من بدون سیگار
شعر بی وزن من است
شعر بی قافیه ام
من را می کشود
فیلتر سیگارم
چ حکایت تلخ است
می کشم من او را
حال من تلخ تر است

تا که آن گل بشکفت
ممد رشتی من
مهدی رشتی شد
او یک شمشیر بود
بر سر ظالم ها
او یک اسطوره
در همه عالم ها
مهدی رشتی ما
لحظه ای را فکر کن
شاید باشد راه
تا که گویی این را
که تو هستی الله

تا که آن گل بشکفت
باز هم میترکد
یک حباب عاصی
خوب شد همشهری
من که بیذار شدم
از نی و شعر نو

تا که آن گل بشکفت
دفترم را بستم
گل غلط کرد شکفت
گل غلط کرد شکفت
گل غلط کرد شکفت




فیلم عروسی زن دو شوهره همه را ناراحت کرد ! / کجا داریم می ریم !؟