کعبه مقصود


کعبه مقصود

خاک تپید و زمان موجی زد کعبه از گنبد افلاک دمید …. آدمی چرخی زد گِرد آن کعبه که در مکه نبود …. کعبه لبخندی زد باز هم چرخی زد …. ولی این بار برآشفته نبود عزم بوسیدن آن سنگ سیاه رخت احرامشاعر:حامد برزابادی

خاک تپید و زمان موجی زد
کعبه از گنبد افلاک دمید
….
آدمی چرخی زد
گِرد آن کعبه که در مکه نبود
….
کعبه لبخندی زد
باز هم چرخی زد
….
ولی این بار برآشفته نبود
عزم بوسیدن آن سنگ سیاه
رخت احرام بر او دوخته بود

از خودش می پرسید
حجر الاسود این کعبه کجاست؟
تا ببوسم آن را

وجوابی نشنید
باز هم او چرخید

خبر از عالم الهام رسید
کعبه چشمش را بست
دگر او هیچ ندید

تازه فهمید که آن کعبه مقصود کجاست
و کجا می باید
بوسه زد بر لب آن سنگ سیاه

آری او فهمید
حجرالاسود چشمان تو را می باید
بوسه داد و بویید…

حامد برزآبادی اسفند 98




خیالات پریش