ای عندلیب خوش سخن ای پرچم عشق وطن
از نغمه هایت لحظه ای خالی نماند انجمن
تا ربنایت گل کند ،در شاخ و برگ ِسینه ها
دل می گشاید قصهٔ درد و فغانی پر شکن
پیچیده تا در هر گذر ، گلنغمه ی مرغ سحر
روشن بماند عاشقی در خانقاه ِ یاسمن
در شور گاهی می کند برپا همایون،شکوه ها
آتش زند در خرمن ذهن و خیال مرد و زن
ازکوچه باغ سینه ها با دست پُر،کوچیده ای
عز و جلالت جاودان،ای طوطی شکرشکن
داغ نبودت داده است هوش قناری ها به باد
در خلوت آلاله ها ، گل می دراند پیرهن
شأن و شکوهی مانده از الماس سبزفکرتو
درکلبه های خستهٔ صدها هزاران جان وتن
«راحم»بگو سرو چمان،باد صبا را هی کند
با آن بهار ِ دلکشش راند خزان را از چمن