ببار ای ابر سرگردان ...


ببار ای ابر سرگردان ...

................................................... هوا ابری است ، اما نم نم باران نمی گیرد زمان دروقت دلتنگی و غم پایان نمی گیرد کنار ساحل آرام ، امواجی خروشان است ولی در بستر دریا دگر طوفان نمی گیرد نسیم هرجاشاعر:سودابه طهماسبی


...................................................

هوا ابری است ، اما نم نم باران نمی گیرد
زمان دروقت دلتنگی و غم پایان نمی گیرد

کنار ساحل آرام ، امواجی خروشان است
ولی در بستر دریا دگر طوفان نمی گیرد

نسیم هرجا که همراهش هوای آشنا دارد
نفس درسینه ازاحساس خود فرمان نمی گیرد

بیا ای عشق ،غوغا کن برقصانم ، بسوزانم
که پروانه نمی داند ، بمیرد جان نمی گیرد

بهاران آمده تا پشت قاب پنجره ، اما
درون خانه رنگ تازه ای چندان نمی گیرد

من وتنهایی وتنهایی ومن جمع مان جوراست
کسی در جمع ما هرگز سرو سامان نمی گیرد

همان یاری که دل داده به هر عشق دل آزاری
چرا مشکل پسند است و به من آسان نمی گیرد

ببار ای ابر سرگردان هوایی کن هوایم را
هزاران درد می آید ، یکی درمان نمی گیرد

..................................................

سودابه طهماسبی ... 99/12/14


ویرایش یک شعر
.........................................................

خواستم از سفر عشق ، گریزان باشم
در مسیر بد هر حادثه طوفـان باشم

بین هر مهلکه ای پرسه زنان جایی امن
فکر آرامش دل ، عافیت جان باشم

نه بیفتم که بگویند زمین خورد و شکست
نه که یک عمر اسیر تن ویران باشم

یاد من داد زمان وقت هوسرانی باد
قامت خم شده در پیکر لرزان باشم

سر جدا از تن من فکر سلامت باشد
تن جدا از سر و من بی سر و سامان باشم

در کجا ؟ کشتی دریای تلاطم زده ام
تا به کی ؟ صخره ای درموج خروشان باشم

گفتم از راه خیالم به سعادت برسم
کنج دنیـای تـوهم زده پـنهان باشم

بهترین حـالت یک زندگی اجباری
بهترین حالت یک حال پـریشان باشم

دل فرو ریخت اگرلحظه ی عاشق شدنم
باید از دلهره ها سخت هراسان باشم

بـاید از پای غروری که بـلغزد ، اما
در سراشیبی احساس پشیمان باشم

سرنوشت هرچه به پیشانی که می خواست نوشت
دست من نیست اگر این بشوم آن باشم

در ورق های بهم ریخته ی دفتر شعر
خط به خط منتظر نقطه ی پایان باشم

تا که این قافله ی عمر عجب می گذرد
خواستم از سفر عشق گریزان باشم

خواستم مثل همان معجزه ی آخرعشق
همه جا هیچ فقط ، بارش باران باشم
................................................

سودابه_طهماسبی .... 1 / 5 / 96

این قافله ی عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می گذرد
حکیم عمر خیام





شرح ِ غم ِ نهان