برگرد


برگرد

برگرد و دل زار مرا ؛همدم جان باش پسرم : تو مرا همچو روح و روان باش از چهره تو؛ خنده می طلبم این دم اخر من را دو سه دیده بنگر ؛انگه نهان باش بر چاک دلم می زنی اتش چو غریبان از مشعل چشمان ترم ؛دردیشاعر:فریدون یزدانی

برگرد و دل زار مرا ؛همدم جان باش
پسرم : تو مرا همچو روح و روان باش
از چهره تو؛ خنده می طلبم این دم اخر
من را دو سه دیده بنگر ؛انگه نهان باش
بر چاک دلم می زنی اتش چو غریبان
از مشعل چشمان ترم ؛دردی کشان باش
از بس نگرانم به راهی که تو رفتی
دل خسته شدم ؛بر دل بیمار عیان باش
فرسوده شدم در این عالم خاکی
بر عمر من پیر و فرتوت ؛ضمان باش
دل پاک ومنزه زهمان روز ازل بود
با مهر خودت؛ منبع خوبان جهان باش
صد حرف زدم ؛ افسوس نشنیدی
اجداد ریشه تو؛ در پی شان روان باش
فریدون که دلش برگ گلی بود به لطافت
گو عاقبت کار ؛تو هم دل نگران باش




بی همزبان