در من و واژه ها تامل کن


در من و واژه ها تامل کن

از تو در خاطرم فقط انگار چند سطری فقط غزل باقیست حس دیوانه‌ای که می‌گفتی ریشه‌‌های خدایِ بی‌ساقیست در من و واژه‌ها تامل کن از همین لحظه‌ها که می‌بینم روی این خاکِ بی‌غزل پاشید گریه‌های جهانِ...

از تو در خاطرم فقط انگار
چند سطری فقط غزل باقیست
حس دیوانه‌ای که می‌گفتی
ریشه‌‌های خدایِ بی‌ساقیست

در من و واژه‌ها تامل کن
از همین لحظه‌ها که می‌بینم
روی این خاکِ بی‌غزل پاشید
گریه‌های جهانِ غمگینم

انفجارِ جهانِ بی‌دردم
انهدامِ خدای باورها
زیرِ آوارِ زندگی له شد
سهمِ دنیای نابرابرها

مثلِ تکرارِ حسرت وُ انکار
با الفبای دل ورق خوردم
مردمی خسته بودم اما باز
بارِ غم را به عمقِ جان بردم

در زمینی که زنده بی‌معناست
در زمینی که مرده اسطوره است
باوَرم کن که عشق می‌خندد,
در جهانی که شیره چون غوره است

در من و واژه‌ها تامل کن
در همین لحظه‌ها که غمگینم
ساده می‌شود شکایت کرد
از تو و از نبودِ تلقینم



هیچ مگر