درفک


درفک

ساعت 7:7 دقیقه ی صبح پنجره ی اتاق رو به درفک است به دور دست که نگاه میکنم نگاهی مرا فرا می خواند فاصله ایی که تا حالا نخوانده ام و نشنیده ام و نرفته ام و ندیده ام ولی از اینجا حسش میکنم قله ای از دور به...

ساعت 7:7 دقیقه ی صبح پنجره ی اتاق رو به درفک است به دور دست که نگاه میکنم نگاهی مرا فرا می خواند فاصله ایی که تا حالا نخوانده ام و نشنیده ام و نرفته ام و ندیده ام ولی از اینجا حسش میکنم قله ای از دور به این زیبایی از نزدیک نمیدانم روزی خواهم رفت روزی تو را خواهم چشید از دور حست میکنم و می بویمت این بویی که هرازگاهی به مشامم می رسد حتما از طرف تو است من از تمام وجودم از تو سیراب خواهم شد ای که ازدور به من چشمک می زنی



کوتاه1