کوچ بود و کوک


کوچ بود و کوک

در تدوام شب و شراره از سکوت شب بپرهیز در انتقاد به آهو از دست شیر بگریز از دست شب که رو به سیاه تر با دست خود بیفکن گویا سخن نداند آن لال و گوش کور کهنه در دار بخروش بر چشمه های برفین از تسکین...

در تدوام شب و شراره
از سکوت شب بپرهیز
در انتقاد به آهو
از دست شیر بگریز
از دست شب که رو به سیاه تر
با دست خود بیفکن
گویا سخن نداند آن لال و
گوش کور کهنه در دار
بخروش بر چشمه های برفین
از تسکین درد بپرهیز این بار
با تعریف دوری از مرفین
اکنون وقت کاشت بلوط نیست
بگریز تا در را نبستی
بنشین در سیاه چادر این بار
بکش نفس همین دنیا و پستی
همین الاله و شبح و هستی
بدرید پوست گرگ و میش باهم
همان نشان با آستین خونین
چقدر دوستند باهم اینان
دروغ گفته است گرگ است سالها
در موقع سترگ آواز
هنر کوچ سر میداد
و این بار به امید صبح و زوزه.



یغما