دلتنگ توام


دلتنگ توام

عاشق شده ام برسرکویت خبرت نیست دلتنگ توام جان به لب آمدجنمت نیست دیدار تو ما را طلب از عشق و صفا کرد همسنگ توام آینه راسر به سرت نیست آهنگ ملایم زده ایم رقص تو غوغاست دل راچه کنم عشق...

عاشق شده ام برسرکویت خبرت نیست
دلتنگ توام جان به لب آمدجنمت نیست
دیدار تو ما را طلب از عشق و صفا کرد
همسنگ توام آینه راسر به سرت نیست
آهنگ ملایم زده ایم رقص تو غوغاست
دل راچه کنم عشق تودمساز تنت نیست
فرسوده شدیم از غم تو ای مه خوبان
گریان شده‌ام برتب سوزان اثرت نیست
رفتی و چراغ از همه جانم چو گرفتند
تاریک شده ام ایدل تابان رقمت نیست
خورشید منی از پس این دهر برون شو
باز آ که بتابی همه در سوختنت نیست
روشن کن و آئین سحر را بده بر عشق
همبستر عشقم بکن و خواب ترت نیست
طیفی تو بزن بر تن من نور تو خواهم
افزون بشود جعفریا خواب سرت نیست
شاعر :علی جعفری
تاریخ سروده شده : 25 شهریور 1402
نام شعر : دلتنگ توام



مصباح