پنجره ها


پنجره ها

پنجره ها ............ آه ای پنجره ها به صدا در آئید بشکافید سکوت مرگبار شب را این زمین گریان و عریان است نفس هایی خسته دلهایی پریشان و دربند است انسانها غمگین از این فصل نابرابریها نه نوازنده...

پنجره ها
............
آه ای پنجره ها به صدا در آئید
بشکافید سکوت مرگبار شب را
این زمین گریان و عریان است
نفس هایی خسته
دلهایی پریشان و دربند است
انسانها غمگین از این فصل نابرابریها
نه نوازنده خوشی که دلها را شاد کند
نه مونس و همدمی
که قلب های پریشان را آرام کند
ای پنجره ها باز شوید
تا نور امید وارد خانه دلها شود
خسته از این زمانه
که حتی ساعاتش با دقایق تلخ در ستیز است
نه نسیم زیبای سحری
نه بوی خوشی در فضای سرد زندگی
و نه مونسی که همدرد دلشکستگان باشد
دروازه عبور از دل تمدنها
تا رسیدن به اوج و جاودانه گشتن ها
برای جمعی خواب و افسانه گشته
آه ای پنجره ها
به صدا در آئید
این زمین نیاز به نسیم بیداری دارد
پنجره در پنجره درون قلبها بسته گشته
گردوخاک روزگار به رویش
همچون غباری وصل گشته
شستن می خواهد
هوای آزادگی می خواهد
جرات و بیداری دل می خواهد
افسوس که در مسیر راه بشر
گم و کمرنگ گشته
هرکه را می بینیم
در دل این دوران و روزگار
دربند و اسارت تن است
همه به گونه ای باورنکردنی
پنجره دل خویش را بسته اند
نگاهشان را از آسمان جدا کرده
در عوض به زمین دوخته اند
من اسی از پشت پنجره قلبم
نظاره گر این زندگیم
و برای بعضی ها
بازکننده قفل پنجره دل خواهم بود
برای عده ای هم
خاطره یا که داروی تسکین درد خواهم بود
پنجره ها بسیار هستند در دل طبیعت
یکی رو به تاریکی باز می شود
دیگری رو به دنیا و دنیا پرستان
آن یکی هم هست
که به آنسوی مرزهای نادیده بشر
با نور و جلالی زیبا باز میشود
ای روزگار
ای طبیعت مانده در جانها
ای شب و روز
بیائید با هم و در کنار هم
تاریخ ساز شویم
پنجره های خاک گرفته خود را پاک کنیم
درب آن را با یک دلی باز کنیم
تا در یک گوهر
بر روی زمین و آسمان
دارای نور و صدایی خوش و شیرین شویم
تا که این پنجره ها را
رو به آنسوی آینه ها و
فرداهای روشن پیش رویمان باز کنیم

ای دل با تو هستم
برخیز تا فرصتی باقیست
تو هم پنجره دلت را پاکیزه کن
و
همیشه رو به فردایی زیبا باز نگه دارش

.... از اسی .....



بیزاری