غریب و خسته


غریب و خسته

غریبم در میانِ شهرِ خود با کوچه و باران فریبم داده چشمِ خسته ای دیوانه و پنهان ولی ای کاش در عمق نگاهت رخنه میکردم نمیخواندی سرود گُم شدن در وادیِ نسیان دِگَر قحطی به قلبِ بی کَسَم زد بعدِ...

غریبم در میانِ شهرِ خود با کوچه و باران
فریبم داده چشمِ خسته ای دیوانه و پنهان

ولی ای کاش در عمق نگاهت رخنه میکردم
نمیخواندی سرود گُم شدن در وادیِ نسیان

دِگَر قحطی به قلبِ بی کَسَم زد بعدِ رفتن‌ها
منم آن آتشی که میشود خاموش در پایان

نشستم در کنارِ قایقی نزدیکِ دریا تا
بریزد اَشکهای بی ثَمَر بر گونه ام آسان

تو بودی آن قفس که می رُبودی عشقِ پروازم
ومن آنم،شکسته بال و دور از صبح و سرگردان

ندانستم که عشقِ پاکِ من بی میل بر مایی
ندانستم که مانده در دلم افسوسِ جاویدان

شقایقها دو چشمِ حسرتم را خوب می خوانند
قسم بر زخمِ قلبِ خسته، می میرم در این طوفان


معصومه سازجینی




حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


انواع فونت و متن بسم الله الرحمن الرحیم برای بیو اینستا