انتظار
تو در سکوتی و من نظاره گرِ بی چون و چرای نگفتن هایت ،از خود برایم برزخی ساخته ای که میانِ بودن ها و نبودن هایت گیر کرده ام راست میگویند:بعضی از حرفها دست و پا دارند،دستی که به صورتت سیلی میزند و پایی که...
تو در سکوتی و من نظاره گرِ بی چون و چرای نگفتن هایت ،از خود برایم برزخی ساخته ای که میانِ بودن ها و نبودن هایت گیر کرده ام
راست میگویند:بعضی از حرفها دست و پا دارند،دستی که به صورتت سیلی میزند و پایی که پایِ ماندن رو از تو میگیرد
وقتی حس میکنم از هر غریبه ای غریبه ترم ،قلبم به درد می آید
و من می دانم روزی تمام این ندیدن ها و دلتنگی ها به پایان می رسد ولی نمیدانم ،روزی که تو بیایی منی وجود دارد که پذیرایِ تو باشد؟
راست میگویند:بعضی از حرفها دست و پا دارند،دستی که به صورتت سیلی میزند و پایی که پایِ ماندن رو از تو میگیرد
وقتی حس میکنم از هر غریبه ای غریبه ترم ،قلبم به درد می آید
و من می دانم روزی تمام این ندیدن ها و دلتنگی ها به پایان می رسد ولی نمیدانم ،روزی که تو بیایی منی وجود دارد که پذیرایِ تو باشد؟