گفتگو با دل

گفتگو با دل

........

می خواهم کمی با دلم سخن بگویم
می خواهم راه چاره ای
در پس این گفتگو پیدا کنم
گذشته که گذشت
باید که فکری برای امروز خود کنم
فصل ها به سرعت از پیش رویم در گذر است
من اما، باید که
در روح و وجودم بیدار بمانم
و اسب سفید سال را
برای گذران راهم پیدا کنم
تا که این دقایق تلخ و شیرین را
مانند برق و بادی در راه عمر طی کنم
و فاصله بگیرم
از هر آنچه که مرا از امید دلم جدا می سازد
و می خواهد مرا در تاریکی نگه دارد
از من انسانی بیمار و دردمند بسازد
دیگر زمانش رسیده
میخواهم نوری در قلبم روشن شود
و من
تکلیفی را برای آزادزیستن پیدا کنم
می خواهم کمی با دلم گفتگو کنم
اینک زمان جاماندن در خود نیست
باید فراتر از راه عبور
راه دیگری را برای جاودانه شدن پیدا کنم
شاید برای آدمیان باورش سخت باشد
دری را که هزاران سال پیدا نکرده اند
شاید که در فکر و اندیشه آنان پنهان باشد
من اما
آن را خواهم یافت
ای دل
تو خوب می دانی
گذشته و حال و آینده
زنده و پایدار
در کنار هم قدم برمیدارند
و کاری به زمان ندارند
چون آنان از ماورای تمامی اندیشه ها
عبوری پنهانی، دارند
ای دل
تو هرگز مرا ترک مکن
و اگر صدسال هم که بگذرد
دروجودم تو جوان بمان و
جز در راه عشق و دوستی و صلح
خود را به دل غریبه ای وصل مکن
می خواهم کمی با دلم گفتگو کنم
تا خودم را آرام و راهم را بادوام کنم
مهم نیست اگر جسمم
در راه عمر زمینی من کم بیاورد
من می خواهم دلم را
برای عبوری آسان
راضی کنم
وبعد آماده پروازی عاشقانه شوم
آری ای دل
زندگی زیباست
اگر با اندیشه ای نیک
این جهان آفرینش را زیبا ببینی
ای همراه ناخوانده
که به دلنوشته من اسی
سری زدی
و وارد دلم شدی
منتظرت می مانم
.... از اسی ....